گاهی با خودم فکر می کنم، نکند حق با دخترک باشد...

سلام

ای جواب ِ تو حسّ ِ عبور از هر چه دلتنگی

 

مخلص ِ کلام :

یک لحظه مستجاب شو ای آرزوی من

پلکی بیا عبور کن از رو بروی من

پُر کن دوباره ظرف ِ غزلگریه هام را

از شاخه  شاخه شعر بچین آبروی من

حاجت به چای و قهوه و فنجان ِ فال نیست

افتاده عکس ِ روی شما در  سبــــوی من*

با اینکه درد در دلش از حرف ِ سنگ هاست

خندد  شکسته آینه گاهی  به روی من

گشته قبول به مذهب ِ عشقم نماز ِ صبر

تا شد به اشک ِ  سرخ ِ شقایق وضـوی من

آبی ترین غزل ِ سبز ِ من بیا،  بیا

تا آب ِ رفته باز  بیاید به جوی من

----------------

* اشارت نوشت:

"ما در پیاله عکس ِ رخ ِ یار دیده ایم/ای بی خبر... "

بکوش که صاحب خبر شوی

------------------

از خاطرات ِ جنگ:

جنگ ِ تحمیلی ِ چشمان ِ شما، نقطه ی عطف ِ ستم در عشق ست!

تن ِ من خاک ِ جنوب است که شد، زخمی و در بدر از بمباران!

عاقبت از سر ِ اجبار و به زور، ریختی زهر ِ فراق در کامم!

شدم آواره ی این شهر ِ غریب، شهر ِ خاکستری ِ تو؛ تهران!

تهران جان

یکی طلبت

این نیز بگذرد...

-----------------------------------

پی در پی نوشت(به جای م ح ب و ب نوشت):

مترسک عاشق نبود. دست داشت، پا و چشم هم داشت. اما زبان نداشت که حرف بزند. قلب و احساس هم نداشت و این، تحمل ِ بی زبانی اش را برای دخترک راحت تر می کرد! تمام ِ هنرش تنها این بود که یک مشت پرنده ی سیاه را بترساند! مترسک عاشق نبود، اما دخترک، عاشق ِ مترسک بود و همین بود که او را زنده نگه می داشت. او مترسک را نساخت که عاشقش بشود، ساخت تا عاشقش باشد! و همین برایش کافی بود. وقتی که عاشق نباشی، تنها باشی یا نباشی، فرقی نمی کند. کسی بیاید، بعد برود، تفاوتی نمی کند. دخترک دیگر تنها نبود و دغدغه ی کوچ ِ مترسک را هم نداشت.

عشق، توهّم ِ او نبود، برایش مایه ی حیات بود، علـّت ِ بودن، شدن. این عشق ِ او بود که به مترسک گوشت و پوست داده بود، جان  بخشیده بود، به آن قلب داده بود. با این همه مترسک هنوز هم عاشق نبود، اما دخترک، عاشق ِ مترسک بود. خودش را در او می دید، در لحظه هایی که با او حرف می زد، لحظه هایی که ذوب می شد در احساس ِ پاک و ناب ِ خودش. گاهی رو به مترسک می کرد و می گفت: آدم ها چه قدر ساده اشتباه می کنند. این خورشید نیست که طلوع و غروب می کند! خورشید، کی می تواند تکانی به هیکل ِ سنگینش بدهد.

و بعد با صدای بلند می خندید. میل ِ زمین به گردش، حول ِ محورش، طلوع و غروب می آفریند! و خیلی جدی می گفت:

اشتباه نکن مترسکم،این اصلن، غرورنیست.                                                                                                                                                                      

کاش همه می دانستند این امید است، اشتیاق ِ زاییده ی عشق که زمین ِ گردننده حول ِ خود را، به دور ِ خورشید می گرداند و ماه را به دور ِ زمین، تا زمان معنا پیدا کند برای بودن، برای شدن. اگر این طور نبود...

حرفش را، انگار که خسته شده باشد، نیمه رها می کرد، غروب را آهی می کشید و روی شانه های مترسک می گریست. مترسک همواره ساکت بود و دخترک، عاشق ِ عشق ِ خود.

------------------------------------------------------------------

گنجشکماهی

بیستم اردیبهشت ِ نود و یک

یونی تربیت مدرس

نظرات 31 + ارسال نظر
م ح ب و ب سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 ساعت 20:23

من پذیرفتم که عشق اقسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
....
راز غریبی است عشق


سلام محبوبی ِ عزیز
---
همیشه این شعر ِ حافظ ورد ِ زبونمه که می گه:

"در ره ِ عشق نشد کس به یقین محرم ِ راز
هر کسی بر حسب ِ فکر گمانی دارد"

آدما
در یک قدمی ِ هم هستن، اما خدا می دونه با چقدر فاصله از یکدیگر
هر کسی شبیه ِ خودش می بینه
شبیه ِ خودش حرف می زنه
شبیه ِ خودش عاشق می شه
شبیه ِ خودش دوست می داره
شبیه ِ خودش...

نمی دونم، درسته یا غلط!
که به نظر ِ من آدما فقط می تونن بر اساس ِ احساس و تجربه هایی که شخصن داشتن، احساس ِ و تجربه های دیگران رو درونی سازی کنن.
به همین دلیل هم خیلی با استفاده از ترکیب ِ "درک کردن ِ هم" به این صورت ِ عام موافق نیستم.
حالا فقط این می ماند،
که پیش می آید گاهی دیگران رو درک نکنیم، احتمالاتمون درباره ی اونا صحیح نباشه و ...

دوست دارم، آدما رو همون جور که هستن دوست داشته باشم و ببینم
و اعتراف می کنم، که گاهی شکست خوردم،
در این حماسه!
---
از این بیت هم خوشم می یاد، گاهی منو عجیب به فکر وا می داره،
(تصور کن! من فکر کنم، این دیگه ازون حرفا بودا)

"دلا دیوانگی کم نیست، شاید عشق کم باشد
اگر زنجیرها را زور ِ این بازو نمی بـُرّد"
---
امیدوارم نتراود اشک در چشم ِ تو هرگز
مگر از شوق زیاد
شاد باشی و پیروز

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 ساعت 22:57 http://www.with-parnian.blogfa.com

می دانم

حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری

آن همه صبوری

من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده

هی بوی بال کبوتر و

نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید

پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!

دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام

پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟



حالا که آمدی

حرفِ ما بسیار،

وقتِ ما اندک،

آسمان هم که بارانی‌ست ...!



به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و

دوری از دیدگانِ دریا نیست!

سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟

می‌دانم که می‌مانی

پس لااقل باران را بهانه کُن

دارد باران می‌آید.



سید علی صالحی


سلام بر گنجشک ماهی اردیبهشتی


سلام ای جواب تو حس عبور از هر چه دلتنگی


از خاطرات جنگ تحمیلی؟؟؟؟ بعد یونی تربیت مدرس؟؟؟؟

اینا یه خورده ضد و نقیضا گویا


یونی تربیت مدرسم که آخر تهاجم فرهنگی بودا

یه بارکی جای مدرس می نوشتین معلم که به سه زبان زنده سخن گفته باشین


من فکر میکنم هر سال فصل عوض می شه مزرعه بارشو زمین میزاره باز فصل عوض می شه مزرعه بار می ده و باز فصل عوض می شه ملخا حمله می کنن باز فصل عوض می شه بارون و سیل و طوفان میاد باز و باز و باز

اما مترسک همیشه هست همونجور صبور

شاید چون عاشق نمیشه - دل نمی بنده

به قول دکتر شریعتی:

دلمان که می گیرد

تاوان لحظه هایی است که دل می بندیم

"سلام
حال ِ همه ی ما خوب است..."
حالا یه بار هم که ما راس می گیم
هیچ کی باور نمی کنه

حدس می زنم، که نمی دونین یکی از شعرهای مورد ِ علاقه ی من، از سید علی صالحی رو نوشتین.

همیشه جنوب که می رفتم، تنها کتابی که زحمت ِ به دوش کشیدن و بردنشو رو بر خودم هموار می کردم (ما یه همچین اعجوبه هایی هستیم)، مجموعه اشعار ایشون بود.
با دوستم دمدمه های عصر می رفتیم دم ِ ساحل خلیج ِ (همیشه) پارس و می خوندیمش.
این تکه ش هنوز هم که هنوزه ورد ِ زبونمون هست

"به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و

دوری از دیدگانِ دریا نیست!

سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟

می‌دانم که می‌مانی

پس لااقل باران را بهانه کُن

دارد باران می‌آید"

مُردم از فوران ِ نوستالژی
مخصوصن اون هااااااااااا شو
جنوبیا ها دوست دارن دیگه
---
سلام بر پرنیان ِ دل آرام ِ عزیز

نمی دونم، شاید من جمع ِ اضداد باشم!

راستی معلم هم که بذاریم، چه جور میشه سه زبان ِ زنده؟!

---
گاهی ما آدما مترسک می شیم!
گاهی فقط لاف ِ عشق می زنیم
گاهی...
گاهی...
بذارید به جای زیاده گویی کردن در این باره، فقط چند بیت شعر بنویسم

"گر دل نبود، کجا وطن سازد عشق
گر عشق نباشد به چه کار آید دل"

و سعدی ِ عزیز
"خبر از عشق ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری"

و حافظ ِ جیگر
" لاف ِ عشق و گله از یار..."
زکی لاف ِ دروغ

و اما خود ِ خدای لطیف
عاشقان
"... لا خوف علیهم، و لا هم یحزنون"


و من اعتراف می کنم، گاهی دورم از این قافله!، خیلی دور
پُر می شم از پرهایی که نگاه می کنم و می بینم خودم بستمشون
و
"پرنده با پر ِ بسته نمیشه از قفس آزاد!"
---

شاد و پیروز باشید

م ح ب و ب پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 12:04

باز باران! نه نگو یید با ترانه! می سرایم این ترانه جور دیگر: باز باران بی ترانه دانه دانه میخورد بر بام خانه یادم آید روز باران....: پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سر خورده بودم میدریدم قلب خود را دور میگشتی تو از من با دو چشم خیس

باز باران
با ترانه
می چکد از چشم ِ دربا!
پُر بهانه!
کاش می شد
بار ِ دیگر
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرّم
نرم و نازک
تا تمام ِ شعر ها را
دست در دست ِ شقایق
می سرودم عاشقانه
می پردیم از لب ِ جوی
با دو پای کودکانه
می گذشتم می گذشتم
از زمین و از زمانه
بال در بال ِ پرستو
می پریدم می رسیدم
تا خدا تا آسمانه

یاد ِ آن آموزگارم
تا ابد در ذهن باقی
او که می گفت توی املا
کودکانم، از سر ِ خط...
"زندگانی خواه تیره، خواه روشن
هست زیبا، هست زیبا"
---

اینو فکر کنم پیرمرد ِ درونم گفت، همون کودکی که نباید به این زودی بزرگ می شد!

باران پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 23:44

..

حق همیشه با خانوم هاست البته!

.
.

سلام استاااااااااااااااااااد ..
شما هم که اسیر شدی در پای تخت ..



این آیکون یعنی
موندم که به اون علامت ِ تعجبه فکر کنم
یا به فمینستیتیتی ِ جمله

(عجب لغتی در وکردم از خودم)
---
ولی خب این جاست که سر ِ تسلیم فرو می یارم در مقابل ِ تجربه ی شما
و می گم قبول.
---
سلام بر باران ِ عزیز

حتمن شنیدین که حافظ چی می گه:
"... پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت"

به خدا که
نفسم گرفت از این شهر
آدما رو دوست دارم ولی
دلبسته ی ازدحام ِ جمعیت نیستم
رسمن به جای هوا باید سُرب استنشاق کرد اینجا
البته اعتراف هم می کنم که سُرب گاهی برای ریه های دلتنگی مفیده!!!
---
"به شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را"
---
شاد و پیروز باشید

باران پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 23:52

...

" گشته قبول به مذهب ِ عشقم نماز ِ صبر " ؟!

.
.

آری شود
ولی ..!

توکلت الی الله ..

آری شود
ولی ..!

به اشک ِ سرخ ِ شقایق شود
---

دیده ام راه و رسم تو را

---
هزار لایک ِ خالص برای این نوشته
هر که او را دارد، چه ندارد؟!
هر که او را ندارد، چه دارد؟!

پرنیان یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 22:30

سلام گنجشکماهی جان

همشون قشنگ قشنگ بودند و من
عاشق داستان مترسک شدم. راستش ... یواشکی بگم ... بغضم گرفت . خیلی خوبه که آدم عاشق یک مترسک باشه تا اینکه عاشق نباشه . حتی مترسک هم یه شونه داره که بتونی روش گریه هات رو زار بزنی .
شاید مترسک هم عاشق بود ... فقط طفلک زبان نداشت.

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان

ممنونم که خوندین و قشنگ دیدین
قشنگ هم که همیشه یعنی...
---
راستش منم یواشکی بگم، که احتمالن همه متوجه شدن، شما یواشکی گفتین که بغضتون گرفته.(چه قدر پیچیده شد این جمله)

آره، مترسک هم می تونه عاشق بشه
فقط کافیه بخواد که دیگه مترسک نباشه!
---

سال ها پیش از دست فروشی کنار ِ خیابون کتاب ِ شعری خریدم از معینی ِ کرمانشاهی با نام ِ "ای شمع ها بسوزید"
این غزلش آن قدر بـُلد بود که از همون موقع در ذهنم موند. بارها و بارها دیدم که آدم ها مبتلا به ِ مضمون ِ این شعر شدن و می شن و گاهی خودم هم. چه در جایگاه ِ شاعر، چه در جایگاه ِ مخاطب!


"
تو زیبا نیستی من کلک زیبا آفرین دارم
تو شیدا نیستی، من شور شیدا آفرین دارم

تو در بزم من این آوازه ی مستی به خود بستی
تو رسوا نیستی، من بزم رسوا آفرین دارم

جنون گل کرد و مجنونی چو من از نو هویدا شد
تو لیلا نیستی، من عشق لیلا آفرین دارم

در این گلزار از هر سو خرامد سرو آزادی
تو رعنا نیستی، من چشم رعنا آفرین دارم

تو مشغول خود و من با تو در بیداری و خوابم
تو رویا نیستی، من فکر رویا آفرین دارم

تو با شیرینی شعر من اینسان مجلس آرائی
تو گویا نیستی، من طبع گویا آفرین دارم

تو سود اشک من هستی که جوشانتر ز دریایی
تو دریا نیستی، من اشک دریا آفرین دارم

تو را چون طور و خود را همچو موسی در سخن دیدم
تو سینا نیستی، من برق سینا آفرین دارم
"

امیدوارم این گزاره های خوب ِ یک طرفه، دو طرفه بشن
زیبایی ها دو طرفه
زیبا بینی ها هم
دوست داشتن ها دو طرفه
لبخند ها و اشک ها دو طرفه
.
.
.
عشق ها دو طرفه
---

شاد و پیروز باشید

باران دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:19

...

پس گنجشکماهی کو؟؟؟؟!!!

رو به آفتاب که ایستادین
سرتونو برگردونین
می بینین که سایه ای افتاده روی زمین
من همون سایه ام
---
امیدوارم همیشه رو به نور بروی...
بروی
بروی
برسی به چشمه
آنجا که کسی دارد نور ِ ناب می دوشد از نور
و در دهان ِ خورشید می گذارد

م ح ب و ب سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 09:20

گنجشکماهی عزیزم
در سبز دریای دلم شناور باش و
در آبی فکر و خیالم به پرواز درآ
بی مهابا اوج بگیر در سبزآبی دریاسمان قلب و باورم
اینجا مأوای توست
نه بیمی از تیرکمان کودکی بازیگوش
نه خبری از تور ماهیگیری منفعت طلب
اینجا امن است...
باورش کن
و دمی آرام بگیر

"نه بیمی از تیرکمان کودکی بازیگوش
نه خبری از تور ماهیگیری منفعت طلب
اینجا امن است..."

چقدر زیبا
چقدر قشنگ
چقدر بی بهانه

--

و در آن لحظه که با او به گمان،
کمتر از چند قدم فاصله داری، دوری
جنس ِ این فاصله ها
رفتنی می خواهد
متفاوت تر از این...

پرنیان سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 20:10

بنویس ... بنویس گنجشکماهی جان

بنویس که اینجا طعم کیک شکلاتی و عطر قهوه ی فرانسه را دارد .

" این جا طعم ِ کیک ِ شکلاتی و عطر ِ قهوه ی فرانسه را دارد "
نوشتم!

من همیشه نمره ی املام خوب بود

---

در قلب ِ من از عشق قیامت برپاست
تفسیر ِ اذا زُلزلت...زلزالم


توی صف هستمو نامه در دستم!
دارم حسابکتاب پس می دم

باران شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 00:44

..

من زنده ام هنوز و ..

به دوستی قسم

اینجا هوا هوای بهار است و بوی یاس

من نیز در هوای تو ای مهربان من

آسوده در حریم خلوت تو

داد میزنم ..
.
.

سلام و درود بر گنجشکماهی عزیز
آدم به این خانه که میرسد طبع شعرش گلاب افشان شده گل میآندازد!
افسوس که فی البداهه های باران بیشتر اسباب دردسر است تا رفع شرمندگی از غیبت و بی معرفتی!
تحمل کنید کمی دیگر هم
شاید
این نیز هم گذشت ..!

:)

لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل العشق امواتا...
و من باور دارم، که عاشقان زندگان ِ همیشه اند...
---

در ابتدای قصه، لیلا بهانه است
در انتهای قصه، لیلا هم پروانه است
اصل چیز ِ دیگریست!
که لیلا و مجنون به آن قائم اند
و این همیشه در انتهای قصه معلوم می شود
---

سلام بر باران ِ عزیز
فی البداهه های شما رو دوست دارم
می دونید
مهم و زیبا طبع ِ زلال و جاری ِ آدم هاست
---
نفرمایید این حرفو، امیدوارم همیشه به اونچه که باید مشغول باشید
ما هم خوشحال، از این
( این گواه ِ ما :) )

همه چیز می گذره
فقط می ماند کلام ِ خدای همیشه که،
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام

الهام تفرشی یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:26 http://elitata86.blogfa.com

خیلی نامردین که از 17 اردیبهشت اینجایین بعد بچه ها هم هستن بعد من باید یهوئکی توی اددلیست بارانو پیدا کنم اینجارو بعد بیام ببینم زیر گوش همایونی ما..

عجله ای ام الان .. بعدن میام بیشتر و مفصل تر به خدمت همه میرسم !

گنجشکماهی منقرضووووووووووو

سلام بر بانوی رباعی های شیرین
---

شصت البته این نظر ِ لطف ِ شماست!
باید حلال کنید که بودجه نداشتیم برای تبلیغات
این حرکت خودجوش و مردمی بود

همین جا از محضر ِ همایونی ِ شما، طلب ِ عفو و مغفرت می کنیم
بگذرید که ما را طاقت ِ آن عقوبت نیست

جبران می کنم به سرو ِ یک غزل که دوسش دارم، از حضرتش

"دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست
هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلست
یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست
آن که در چاه زنخدانش دل بیچارگان
چون ملک محبوس در زندان چاه بابلست
پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی!!!!!
باز می‌گویم که هر دعوی که کردم باطلست
زهر نزدیک خردمندان اگر چه قاتلست
چون ز دست دوست می‌گیری شفای عاجلست
من قدم بیرون نمی‌یارم نهاد از کوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گلست
باش تا دیوانه گویندم همه فرزانگان
ترک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقلست
آن که می‌گوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همی‌بیند ز معنی غافلست
ساربان آهسته ران کارآم جان در محملست
چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست!!!!!!
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست
سعدی آسانست با هر کس گرفتن دوستی
لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلست"
---

یک روز بیشتر تا پایان ِ دنیا باقی نمانده است
امیدوارم برای اونچه/اونکه باید عجله کنید!
---

خدمت از میزبانه، شرمنده نکنین

این کلام آخرتون رو واضح دریافت نمی کنم
میشه یه کم شمرده شمرده تر
هنگ کردم

باران سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 00:54

سلام :)

با گرامی داشت ِ یاد ِ اخوان ِ عزیز و شعر ِ زمستانش
---
به بهاردلان و دوستان

سلامت را چه زیبا می دهند پاسخ
که دل ها شاد و خندان است
نه دیگر مه بپوشاند مسیر ِ چشم هایت را
نه دیگر صحبتی از سیلی ِ سرد ِ زمستان است
به هر جا گوش می پایی
سلام ِ گرم ِ یاران است
"اگر دست ِ محبت سوی کس یازی"
به گرمی می فشارد، هم به شوق و مهر دستانت
اگر تر می شود چشمی
یقین از شوق ِ باران است
که می شوید غبار ِ خاطرات ِ تلخ را بی شک
سلامت را چه زیبا می دهند پاسخ
هوا دلچسب
درها باز
و سرها رو به سامان است
زمین دلشاد
سقف ِ آسمان آبی
نفس ها گرم
دل ها شاد و خندان است
درختان دست هایی رو به سوی آسمان ِ سبز ِ رویایی
بلور ِ ماه شفـّاف است
بیا بنگر
بهاران است
---

سلام بر باران ِ عزیز و دل ِ بهاری اش

باران جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 21:01

..

خورداد شد و
نیامدی دوست

ما
دل نگران
غیبت تو ...

بزرگوارید شما
که به کمیّت بر من خرده نمی گیرید
و ممنونم بسیار
که به رسم، بارانید
---

شما هم رو نمی کنید هااا
این هم فی البداهه ای دیگه

---

سلام ِ همیشه بر شما

ستاره بی خواب دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 06:41

.........

نگاه کردی ، می خواستم سلام بگویمت
که شرمسارِ تو از لکنتِ زبان شده بودم

کمی که نه_ کمی از کم زیادتر،به گمانم
دچار شوق ناگهان و شرم توامان شده بودم

سَ سَ سَ وَ زبانم به رمز نام تو را گفت
و من، چقدر از این گفته شادمان شده بودم

خروسخوان تو طلوعی در آسمان شده بودی
و من دوباره غروب ستارگان شده بودم

محمد علی بهمنی با اندکی تغییر

السّلام علی العشق و علی الارواح الـّتی حلّت بفنائه!
---

سَ سَ سَ سَ ...
سلام بر
س ِ س ِ س ِ س ِ ...
ستاره ی بی خواب

دقت کردی، س خوراک ِ به لکنت افتادنه

راه گم کردی؟!
گمان نمی کنم
ستاره ی بی خواب و کج راه؟!
---

...

(شعری ننوشته از پیشترها با کلن تغییر)
---

نه خورشید غروب می کند و نه هیچ ستاره ای دیگر!

باران دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 15:15

سلام استاد!
ما که همیشه پر از روییم!
بازی میکنیم از رو
با رو ..

:)

سلام بر باران ِ عزیز

اصلن بهتره بگم شما یک رو هستید!
نتیجه ی اول از این جمله: اینکه شما رو دارید!
نتیجه دوم: شما نمی تونید از رو بازی نکنید!
نتیجه ی کلی: پس لاجرم همیشه باران می مانید!


الهام تفرشی سه‌شنبه 16 خرداد 1391 ساعت 11:01 http://elitata86.blogfa.com

سلام مجدد بر گنجشکماهی ِ فرهیخته ی وبلاگستانها

بسی حظیظ شدیم ازآن غزلیات نغز و دلنواز.. نوش نمودیم به گوش جان!

کلام سپسین اینکه ، به روز گردانید این تارنما را ! بلانسبت شما برعکس بارانویید که تا رهاش میکنیم سه تا پست پشت هم می نویسه!

سپس تر اینکه ،
ما اهالی ِ بارانی و جدید الورود رو با دوستان محبوبمون آشنا بگردانید!
الهی آمین!
چی میشه خب مارم با دوست محبوبمون دوست کنید؟! چی ازتون کم میشهههههههه؟؟؟!!

بعد هم اینکه
فی الحال از مجازات شما گذشتیم!
مام که دل رحـــــــــــــــــــــــــــــــم


گنجشکماهی مــــــــــــــ نــــــــــــــ قــــــــــ ر ضـــ وووووووووو

فک کنم این دیگه شمرده شمرده بود


میایم باز هم
تا به زودی ها

سلام بر بانوی رباعی های شیرین

گنجشکماهی رو، A، کمی تا قسمتی ابری می فهمم، اما اون لغت ِ سپسش رو چیچیریخته
---

خوشحالم که حظیظ شدین، نوش ِ گوشتان، جوش ِ هوشتان!
حتمن دیدید این بیت رو در آرامگاه ِ مبارکش
"اگر مرا به دعایی مدد کنی شاید...که آفرین ِ خدا بر روان ِ سعدی باد"
این شما، این سعدی و این خدا...
---

نفرمیود خانم ِ تفرشی، چه قدر خوبه که همه به رسم، باران باشن.

نسبتی بین ِ باران و دریا هست...
کاسمان هی ترانه می خواند
نم، نَ نم نم، نَ نم، نم نم
...تا ابد عاشقانه می ماند

ابر حس ّ ِ بی وزنی ِ دریاست
توی آغوش ِ آسمان خفته
نسبتی بین ابر و آفتاب است
این را
قطره باران به من گفته

نسبتی بین ِ اشک و باران هست
نسبتی بین ِ عشق و دریا هم
نسبتی بین ابر و آفتاب است
نسبتی بین ِ آه با شبنم

نسبتی هست بین ِ من با تو
نسبتی هست بین ِ تو با او
نسبتی هست بین ِ او با من
راز ِ نسبت های تو در تو...

را فقط ستاره می داند!

اگر ادامه بدم فکر کنم همه چیز و به هم ربط بدم، با اینکه توی هفته ی ارتباطات هم نیستیم
یعنی یه جورایی همیشه پای خودمون یه جاهایی گیره
---

من اینجا مار نمی بینم آخه!
(چند چندیم، راستی؟!)

ولی خب از اونجا که چیزی ازم کم نمیشه، شما رو با دوست ِ محبوبمون آشنا می کنم:

دوست ِ محبوبمون ---> خانم ِ الهام ِ تفرشی
خانم ِ الهام ِ تفرشی ----> دوست ِ محبوبمون

---

ممنونم، گذشت در مرام ِ بزرگوارانه
ولی این فی الحالش چی بود، نگرانم کرد
---

آهههها، حالا شد
الان دیگه کاملن پلنگفهم شدم
خیلی شمرده و بلند و واضح
متشکرم
اینجوری می گین آدم فکر می کنه این انیمیشن ِ جزیره ی پالاگالوس رو زیاد دیدین
---

خوشحال می شم از حضور ِ چندبارتون
شاد و پیروز باشید

پرنیان دل آرام دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 10:23

سلام دعوتید به دل آرامم

تولد الهام من باشی [قلب]

سلام بر دل آرام ِ عزیز

چه عالی، خدا نگه داره این دوستی های بی تا رو
خوشحال می شم
با کمال ِ میل خدمت می رسم

باران پوش دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 18:32

دوستان دوستان ما... سروران ما هستند...
امید که همیشه قلمشان توانا و مهرتان برقرار باشد..
خوشحالم اینجا می نویسید... و چقدر قشنگ... خواندن را دوست دارم.. اگر ثانیه های زندگی امان دهند البته.. اینجا پر از واژه هست... زیباست... خدا قوت...
میام و بازهم میخونم...
یا حق

سلام بر باران پوش ِ عزیز

ردای باران بر تن، از مهر و زیبایی سخن، عاشقانه زیستن
این ها نشانه های سروریست، نشانه های دوستان ِ ما

دعای زیبا و لطیفی در حقّ ِ من کردید، ممنونم از لطفتون. امیدوارم که سرشار از مهر و توانایی باشید.

خوشحالم که می خونید، همیشه همدل با سهراب گفته ام که:
قشنگ یعنی تعبیر ِ عاشقانه ی...
دوست دارم کسایی رو که خواندن ِ خواندنی ها رو دوست دارن. امیدوارم چیزی که می نویسم خوندنی باشه!

امیدوارم سال ها زنده باشید به عشق
ممنونم که زیبا می بینید
قدمتون به روی چشم و خوشحال می شم از حضور چندبارتون
خدا پشت و پناهتون

ستاره بی خواب چهارشنبه 24 خرداد 1391 ساعت 03:11

....

اکنون که سلامم را پاسخ نداده ای

بگذار خداحافظی کنم

شاید خداحافظی ام را حسی بهتر برای عبور از هرچه دلتنگی بدانی....

خدانگهدار گنجشکماهی

خدانگهدار ستاره ی بی خواب
.
.
.
سلام

الهام تفرشی جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 12:52 http://elitata86.blogfa.com

نهههههههههههههههه
گنجشکماهووووووووو شما شعراتون خوبه هااااا !! من کماکان هی شگفتزده میشم


سلاملیکم!

نوشته بودین نسبتی بین اشک و باران هست ، یاد این بیت افتادم از بیدل ِ بی همتامون :

گاه در چشم تر و گه بر مژه گاهی به خاک
همچو اشک نا امیدی خانه بر دوشیم ما

و الان به صورت خیلی ناگهانی خودم در ذهنیاتم کشف کردم که این یک بیت از همون غزلیه که یک بیت دیگه ش رو دیوانه وار دوست داشتم ، این بود :

هستی موهوم ما یک لب گشودن بیش نیست
چون حباب از خجلت اظهار خاموشیم ما ...

دستتون درد نکنه که به صورت ناخواسته موجبات کشف این مهم رو فراهم نمیوئیدید!


بنابر باقی سروده های شما اونجا که شاعر میگه : دلم هوای آفتااااااااب می کند، ارتباطی هست بین آفتاب و ابر و احیانن باران! که البته بعید میدونم با باران مرتبط باشه چون از وقتی باران مزدوج شده سرش شولوغ شده و ارتباطات قبلیشم رو به زواله


بابت معرفی ِ قشششنگتونم ممنون . الان ما با هم آشنا شدیم !!


در جای دیگری در توصیف اشک آمده :

ای اشک هر چه ریزمت از دیده زیر پای
بینم که باز بر سر مژگان نشسته ای

که البته به خاطرم نیست این بیت مال کی هست.

( چه گیری دادم به اشک!!! )


و اینکه آهان
ممنونم واسه تبریکاتتون . بسیار چسبناک بود. بعدشم اومدم بگم ما تولدامون فقط کیک سرو میکنیم :)) البته آبمیوه اینا هست.
نه! شااااااامپااااااااااااااااایننننن ؟؟ بدیم آویزونتون کنن ؟؟!

تهشم دوس دارم یه شعر بنویسم تو کامنتدونیتون یادوووغاری بمونه !


اگر صبح بیدار شدی و
روی شانه هات بال داشتی
زیر پاهات ابر،
تعجب نکن!
عاشق ات، شاعر بوده حتمن!


"رضا کاظمی"

هااااااااااااااااااااااااااااا

با اینکه نظر ِ لطف ِ شماست و با اینکه من هم کماکان هی شگفتزده می شم از اینکه شما کماکان هی شگفتزده می شین باید بگم:

این شعر که من گویم در رهن ِ شراب اولی
این وبلاگ ِ بی معنی غرق ِ می ناب اولی
-----------------------------------------------

سلام بر بانوی رباعی های شیرین
--------------------------------------

بیدل، بی دل ...
باهوش و خلاق، خیلی هم خلاق ... دوستش دارم
---

حیرتیم اما به وحشت ها هم آغوشیم ما
همچو شبنم با نسیم صبح خاموشیم ما
هستی موهوم ما یک لب گشودن بیش نیست
چون حباب از خجلت اظهار خاموشیم ما
شور این دریا فسون اضطراب مانشد
از صفای دل چو گوهر پنبه درگوشیم ما
خواب ما پهلو نزد بر بستر دیبای خلق
از نی مژگان خود چون چشم خسپوشیم ما
بحر هم نتواند از ما کرد رفع تشنگی
جوهریم آب از دم شمشیر می نوشیم ما
گاه در چشم تر و گه در مژه گاهی به خاک
همچو اشک ناامیدی خانه بر دوشیم ما
شوخ چشمی نیست کار ما به رنگ آینه
چون حیا پیراهنی از عیب می پوشیم ما
چشمه ی بی تابی اشکیم از طوفان شوق
با نفس پر می زنیم و ناله میجوشیم ما
مرکز گوهر برون گرد خط گرداب نیست
هرکجا حرفی از آن لب سرزند گوشیم ما
کی بود یا رب که خوبان یاد این بیدل کنند
کز خیال خوش دلان چون غم فراموشیم ما

بیدل
---

اگر کسی این شعر بیدل رو برام بخونه، منم در ادامه این شعر رو می خونم

مـا راز سـر بـه مـُهـر یـک آغـاز مـُبـهـمـیـم
یـعـنـی در ایـن سـراچـه‌ی بـازیـچـه آدمــیــم
شـایـد بـه شـیــب دره‌ی ایـن جـنـگل سـتـرگ
مـا سـایـه‌ای ز شـاخـه‌ی یک بـیـد در هـمـیـم
بـر پـرتـگــاه صـخـره‌ی صـحـرای نـیـسـتـی
گـویـا کـه مـا نـتـیـجـه‌ی لــبـخـنـد یک دمـیـم!!!
چـون نـقـطـه کـوچـکـیـم بـه پـرگـار روزگار
امـا بـرون ز دایــــــــره‌ی هـر دو عـالـَمـیـم
در مـا هـزار عـالـَم ِ دیـگـر نـهــفـتـه اســـت
مـا جـام در غـبـار فـرو رفــــتـه‌ی جــمـیــم
از مـا ربــوده دیــــو زمـــان خـاتـــم روان
آنـجــا کـه مـا تـجــلـّی اســمـاءِ اعــظـمــیــم
ســنـگـیـنـی ِ تـمـامـی ِ عـالـَم بـه دوش مـاسـت!!!
ما درحـریـم عشق تـو ای دوسـت مـحـرمـیـم
جـوشـیـــــــــده از بـلـنـدی فـریـاد مـا زمــان
گاهـی چـو رود ِ آتـش و گاهی چو شـبـنـمـیـم
در دور هست و نیسـت به خـمـخانه‌ی وجـود
مـا سر خوش از شـراب نـشـاط آور غـمـیـم
در مـا بـهـشت و دوزخ در هـم تـنـیـده است
اهـریـمـن و فـرشـتـه‌ی یک قصّـه با هـمـیـم!
جـاری‌تـر از نـســــــــــیـم و روانـیــم مـثـل آب
مـا نـشـئـه‌ی ظـهـــــور حـیـاتـی دمـادمـیـــم!!!
آگــــــــه نـشـد ز ســرّ ســویـدای مـا کـسـی
مـا قـصـه‌ی شــگـفـت مـسـیـحـا و مـریـمـیـم

نصراله مردانی
---

منم از اونجا که جو الان گرفتتم یک بیت از یکی از دلنوشته هامو می نویسم، که درش از تکلولوژی هسته ای استفاده شده

...ما صفر\صفرمیم، وجود ِ شما ولی
یک پاسخ ِ صحیح به این حدّ ِ مبهمست...
---

سعدی بشوی لوح ِ دل از نقش ِ غیر ِ او
علمی
شعری
حرفی
یادداشتی
اس ام اسی
عکسی
فیلمی
صبحانه ای
ناهاری
شامی
بیداری ای
خوابی
که ره به حق ننماید جهالتست
--------------------------------------------

اینکه نوشتین
"ای اشک هر چه ریزمت از دیده زیر پای
بینم که باز بر سر مژگان نشسته ای"
و با توجه به مباحث ِ تا به اینجا گفته شده می تونیم قوانینی استخراج کنیم در این باب. که من اسمشو میذارم ترموهیدرولیک ِ عشق. یعنی،
سوز ِ درون و اشک ِ رَوون

در ترموهیدورلیک عشق، اسم این بحث رو بقای اشک گذاشتم
یعنی اشک نه بوجود میاد و نه از بین می ره
فقط از چشمانی به چشمانی دیگر منتقل میشه
که البته کالبدشکافی این پروسه در این مجال نمی گنجه
------------------------------------------------------------------------

خواهش می کنم، ایشالا به شادی و پیروزی و روز به روز پخته تر و بهتر.

به ما که چیزی نرسید از این سخاوت ِ حلال
---

اما درباره ی ادامه حرفتون و با رعایت جانب ایجاز
به قول ِ سعدی:
" من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شامپاین با تو حلال است و آب میوه بی تو حرام "
یا اصلن به قول ِ حافظ:
"ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
آب میوه ی حلال ِ شیخ ز شامپاین ِ حرام ِ ما"
---

حالا اصلن اینا به کنار، می خواین منو آویزون کنین؟
برای آویزون کردن ِ من تکیه گاه می خواین
ولی متاسفانه باید بگم پیدا نمی کنید.
اصلن چطور می تونین برای من ثابت کنین که قاب ِ عکس از دیوار آویزون می شه، نه دیوار از قاب ِ عکس!
مثلن شمس لنگرودی میگه: دیوارهای خانه ام را به عکس تو آویخته ام.
خب منم می گم: دنیا از من آویزان

بگذریم، ما که از همه چی نوشتیم، این شعر مولانا رو هم که از خاطر گذشت بنویسیم.
"گر تو مستی بر ِ ما آی که ما مستانیم
و نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم
یوسفانند که درمان ِ دل ِ پُر دردند
که ز مستی بندانند که ما درمانیم
یک زمانم بهل ای جان که خموشانه خوش است
ما سخنگوی خموشیم که چون میزانیم
بس کن ار چند بیان ِ طرق از ارکان است
ما به ارکان به چه مشغول شویم ارکانیم"


یه شوخی چقدر مبحث رو فلسفی- عرفانی کرد.
شما نمی دونین من جنبه ی شوخی ندارم
----------------------------------------------------------------

و اما ممنون از یادگاریتون

تعجب نمی کنم،
سکته می کنم

پرنیان - دل آرام دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 16:06 http://www.with-parnian.blogfa.com



مچکرم از اینکه دعوتمونو قبول نمودید

در خدمت باشیم

خوشحال شدم ازینکه که دعوتم کردید
هر چند که دیر رسیدم و دریغ از حتـّا یه تکدانه ی هلو
انگار هفتاد سال خشکسالی وزیده بود

ولی بجاش باران نیوشیدیم
---

شما بزرگوارید
هوای همو بیشتر تر ت َ تر تر داشته باشید
شاد و پیروز
باشید

م ح ب و ب (قاصدک) یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 08:10

به به چه بزمی شده اینجا! می بینم که جلسه معارفه بنده است (البته خدا نکنه مقارن با تودیع کسی باشه تا یادمه این دو واقعه ناهمسان هم مجلس بودن )
بسیار بسیار مسرورم از آشنایی با همه عزیزان آفتابی و بارانی.
بی بضاعتی ذوق ادبی بنده حکم میکنه کمتر بگم و بیشتر مطالب زیبای دوستان رو بخونم البته اگر این طلای گرانمایه (وقت) اجازه بده و فارغ بشیم از قیل و قال دنیا!
بسیار زیباست در باغ و گلستان عزیزان فرهیخته قدم زدن و بقول عزیزی کیفور شدن
از آشنایی با همه عزیزان خوشبختم و زیبایی رو برا همگی آرزومندم.
راستی اسم جدیدم قاصدکه. بعبارتی قاصدک جووون

خب مخاطب من نیستم
پس

باران شنبه 10 تیر 1391 ساعت 00:18

کجاست دوست؟!!

.
.

سلام ..

در فلق بود که پرسید باران...

---
گاهی فراموش ِ این و آن
گاهی در یاد و خاطره ی آشنایان
اما همیشه در قلب ِ دوستان


سلام بر باران ِ عزیز

الهام تفرشی یکشنبه 15 مرداد 1391 ساعت 13:45

قرار نیست دیگه بیاین و بنویسین گنجشکماهی؟

ینی دیگه رفتین؟

" قرار؟! چیست؟! صبوری؟! کدام؟! خواب؟! کجا؟! "

---
مهم نیست رفتن از اینجا، مهم ماندن است در دلها

"کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم"
؟

raha چهارشنبه 25 مرداد 1391 ساعت 10:33

salam gojeshmahi ...eltemas doa ....

سلام بر رهای عزیز
---

ما فاتحه می خوانیم و از زبان ِ زنده دلان تمنای دعایی داریم، که دعای شما کلید ِ گنج ِ مقصودست.
-------------------------


ای غایب از نظر به خدا، به خدا، به خدا می سپارمت
و این بهترین ِ خواست هاست برای انسان های نیکو سرشت

raha پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 09:23

salam gonjesjkmahi ....

omidvaram khob bashid ....

سلام برای رهای عزیز

ممنونم رهای عزیز
امیدوارم شما هم در اوج ِ رضایت باشید
در قلب ِ خود از خود
و خدا هم در قلب ِ خود از شما

باران یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 17:27

..

سفرت به خیر اما ..

... رساندم

raha یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 09:08

salam gojeshkmahi ....omidvaram paiiz khobi ra shoro karde bashid ..poor az shadi o shor o eshgh ....

سلام بر رهای عزیز

ممنونم، تقریبن سه ماه از کامنتی که شما نوشتین می گذره و من الان دارم جواب می دم
اینو می گم چون محتوای کامنت، احوالپرسی هست و باید متناسب با حال و احوال ِ وقت پاسخ داده بشه.
تقویم رو مرور کردم، دیدم خدا رو شکر پاییز رو خوب شروع کردم.
خنده داره که الان دارم اینو می نویسم
---

خوب که بهش توجه می کنم، می بینم بد هم نیست آدم هر از گاهی یه تقویم برداره، اما یکبار هم که شده، نه برای نگاه کردن به تاریخ های نیومده، بلکه برای نگاه کردن به تاریخ های گذشته. یه کم به مغزش فشار بیاره ببینه چی گذشته و چطور...
لااقلش برا تقویت حافظه ش خوبه

البته منظور ِ من برای خاطرات نیست ها، خاطرات دنیاشون هولوگرافیکه (البته اینو به شوخی می گم)، با تقویم ِ خطی کارمون نمیشه، اصلن کلن سیستمشون فرق می کنه...
---

به هر حال من هم امیدوارم، تمام ِ شروع های شما مملو از شادی و شور و عشق باشه و به قول ِ حافظ: تو را هر ساعتی حُسنی دگر باشد

raha جمعه 14 مهر 1391 ساعت 08:02

salam gojeshkmahi ....nemidonam kojaii va chi kar mikoni ..amma baraye shadi o salamtit doa mikonam ..omidvaram ehsasesh bekoni ....moraghebe gojeshkmahi bash lotfan ...

سلام بر رهای عزیز

تقریبن سه ماه قبل
بذارین دوباره تقویم رو نگاه کنم
اون ایام...
بی پرده باید بگم، ایامی بودن که من با جان و دل احساس می کردم دعاهای کسانی که برام دعا می کردند. و یادم اومد به حرف ِ عزیزی که می گفت: "عجیب در این مدت شانس میاری و خدا هواتو داره ..."
---
اینکه خواسته در ذهنشون می یومدم یا ناخواسته، نمی دونم، ولی من خواسته و همیشه برای همه ی کسایی که می شناسم و نمی شناسم، می بینم و نمی بینم دعا می کنم...
احساس کردم و می کنم و از همه ی اونا ممنونم، ممنونی صمیمانه و متفاوت از ممنون های ضبط شده بر آداب ِ لاجرم.
---
اینکه می گم می شناسم و نمی شناسم یعنی، شناختن و نشناختن شناسنامه ای وگرنه این که دعا می کنم یعنی همه از یک پیکریم.

بعضی ها رو لمس می کنم و می شناسم. بعضی ها رو احساس می کنم و می شناسم. بعضی ها رو فکر می کنم و می شناسم. و اما بعضی ها رو جور ِ دیگری میشناسم.
چه می شود کرد و کاری نمی شود کرد که بعضی ها چشمند و جان و اینجاست که خواسته یا ناخواسته جور ِ دیگری می شوند برایمان.
---
ممنونم رهای عزیز
و مدیونم برای لطف های بی بهانه ی بی دریغ ات
شما هم مراقب ِ لحظه های سبز ِ زمستانی ت باش!

raha پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 17:59

salam gonjeshk mahi aziz ...roozgart khosh bashe ....harja ke hasti va har kari ke mikoni ....

سلام بر رهای عزیز

دوباره تقویم...
شکر خدا راضی بودم

ممنونم از این دعای نیکوت
---------------------------------

آدمی همیشه در قلب ِ کسانی ست که دوستش دارند.
بذارین همین جا و درست همین لحظه بگم
طی الارض کجا، طی القلوب کجا!

شگرف و خارق العاده اینه که آدمی کاری کند که برسد به این مقام؛ که نه هرجا بخواهد در چشم به هم زدنی برود، بلکه در قلب های بی شماری درآید تا همه جا باشد و همیشه باشد.
---

دعا کنید برای ما

مریخی جمعه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 09:19

شوکران

اکنون که ارغوان به تونفروخت گل فروش

پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش

از یاد بردن غم عالم میسر است

اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش

کوشش چه می کنی که از این سنگ بگذری...

کوهی است پشت سنگ از این بیشتر مکوش

چون نی نفس کشیدن ما ناله کردن است

در شور نیز ناله ما می رسد به گوش

آتش بزن به سینه آتش گرفته ام

آتش گرفته را مگر آتش کند خموش...

بعضی از شعرهای فاضل ِ نظری رو دوست دارم درسته ببلعم

سپاس ِ فراراوان از اشتراک ِ این شعر، مریخی ِ عزیز
---

آتش گرفته ام که بدانم چه می کشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد