از آسمان گنجشک می بارد

فردا دیر است:


"اکنون اگر ننویسم از شقایق ِ نورسته ای دراین دهانه ی پل
فردا شاید
بسیار دیر باشد"
 

منوچهر آتشی

---------------


سوال و جواب:


وقتی انتظار داری جواب ِ سوالت را بشنوی، به تو لبخند می زنند

وقتی لبخندی می زنی، از تو سوال می پرسند

باید به اینگونگی های آدم ها عادت کنی، عزیز ِ من

---


و امّا:

 

سلام

حال ِ همه ی ما ...

خودت حدس بزن

ملالی هم نیست، حتّا بالا رفتن ِ قیمت ِ نان

پایین آمدن ِ قیمت ِ جان

چه بگویم

با این حال!

در عمری که باقی مانده

باید از کنار ِ زندگی بگذرند، سادگان ِ صبور، مظلومان ِ بی قرار

طوری که نه زانوی جوانان ِ بی جفت و باجفتشان بلرزد و

نه دل ِ ناماندگار ِ کودکان ِ دردمند ِ بی درمانشان

و نه دست های چند هزار ساله ی پیرانشان

حالتان حالمان حالشان

خوب نیست

همه می دانند، خوب هم می دانند

اما باور نمی کنند!

 

از شادمانی های بی سبب دیگر چیزی نپرس

که مدت هاست گم شده اند

در هیاهوی بیانیه های پُر طمطراق ِ یک عده دلسوز ِ آدمی

در خنده/گریه های مضحک ِ آنان

 

تا یادم نرفته است بنویسم ...

بنویسم که بی انعکاس مانده است

تبسّم ِ رویای ماه

بر پنجره های شکسته ی دیوارهای فرو ریخته

 

بنویسم دارد یادم می رود که ...

راستی می خواستم چه بنویسم؟

 

ها ا ا ا ا

بنویسم

که آه ه ه ه

نمی دانم چرا فقط شمایل ِ شقایق ها را به یاد می آورم

و درهای بسته ی رو به دریا را !

نمی دانم چرا هر کس به ماه می رسد،

فقط وعده ی آرامش ِ آسمان می دهد

 

آه ای چراغ ِ شکسته ی به خانه ناروا

جای تو را

در شبانه های این همه آیا،

این همه امّا،

هزاران پیاله ی اشک و ماهی مغموم و تکّه تکّه گرفته است

ای ماه چگونه در جرعه ای اشک خلاصه می شوی؟


بنویسم

کف ِ پایم هر شب از شیشه های چراغ ِ شکسته ی حیاط مجروح می شود

بنویسم

هر شب شیشه های چراغ ِ شکسته را جارو می کنم

بنویسم

هر شب چراغی تازه می بندم

دستمالم را مرطوب کرده و برگ های خاک گرفته ی درختان ِ باغچه را پاک می کنم

کمی سرفه می کنم

 

بعد با همان پای مجروح روی خرابه های تاریخ قدم می زنم

آن قدر قدم می زنم که فشارم می افتد

می نشینم روبروی خودم و می پرسم:

امروز حالت چطور است؟

 

عاطفه مرا صدا می زند: شام آماده است

می گویم گرسنه نیستم

بیا کمی کنار ِ من بنشین تا برایت فروغ بخوانم، تو که فروغ را دوست داری

(مثلن می خواهم خودم را از این حال و هوا در بیاورم)

می آید و می نشیند و می گویم،

بی مقدمه می گویم:

من هم یقین دارم کسی می آید

کسی که شبیه ِ هیچ کس نیست

همان کسی که می تواند

تمام ِ حرفهای سخت ِ کتاب ِ کلاس ِ سوم را

با چشم های بسته بخواند

و می تواند حتی چند صد هزار را

بی آنکه کم بیاورد از روی هفت میلیارد بردارد

...

و میتواند کاری کند که لامپ ِ "الله"

که سبز بود: مثل ِ صبح ِ سحر سبز بود،

دوباره روی آسمان ِ مسجد ِ مفتاحیان

روشن شود

آخ ...

چقدر روشنی خوبست

چقدر روشنی خوبست

و من چقدر رنگ ِ سبز را دوست دارم

من هم یقین دارم کسی می آید

کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست

با انسان هاست

با سادگان ِ صبور و مظلومان ِ بی قرار است

و همه چیز را قسمت می کند

کسی که در راه است

وقتی من و تو بهتر شدیم به اینجا می رسد

---


یک دل ِ سیر بی حرفی:


خیلی دوست داشتم بی حرفی از ابهام و آیینه می نوشتم

یک دل ِ سیر

امّا نمی شود

اینجا نمی شود بی حرفی از ابهام و آیینه نوشت

برای بسیاری از انسان ها نمی شود

راستش هیچ کجا نمی شود

برای خیلی از آدم های آشنا هم نمی شود

چرا که آشنایی به چند روز و چند ماه و چند سال و چند صباحی با هم بودن و هم صحبتی و این حرف ها نیست. به این چیزها که نیست.

حتّا نمی شود که هر واژه و هر لفظی را که دلمان خواست و فکر کردیم درست است برداریم، هر جور دلمان خواست و فکر کردیم درست است به کار گیریم، بعد، از این ترکیبات برای ماست مالی کردن ِ خودمان و دیگران استفاده کنیم، و طوری از کنار ِ یکدیگر رد شویم، که انگار نه انگار حرف ِ خاصی بیان کرده، اتفاق ِ خاصی را رقم زده و فعل و انفعالاتی را در درون ِ یکدیگر سبب شده ایم. نه، این طور نمی شود.

پس بگیرید بخوابید، واژگان ِ نا آرام ِ اینهمه بهانه گیر

که پای گهواره ی شما، دارد پیر می شود این خسته ی بی قرار

---


اگر قصد داری ... :


کار باید خیلی بزرگ باشد

آنقدر بزرگ که مثلن نتوانی انجامش بدهی

اینطور می شود که وقتی از آن حرف می زنی، غول می شوی

دست نیافتنی می شوی، عزیز می شوی

تازه ممکن است شاعر یا نویسنده هم بشوی

---


چه قصه ی ناتمامی:


از دفتر ِ نگاه ِ تو چیزی به جا نماند

جز شرح ِ ناتمام ِ غزل های مولوی ...

----------------------------------------


گنجشکماهی

19 مرداد 1393


نظرات 8 + ارسال نظر
lili دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 21:22

سلام گنجشک ماهی

مدت مدیدی بود که نوشته هایت را نخوانده بودم، ولی امروز خواندم، تیرو مرداد را با هم ...متشکرم..از خواندنشان لذت بردم...ولی به راستی نه به نیامدن 3 ماهه ات نه به دست به قلم بردن کنونی ات، هرچند که با افزوده شدن حجم، از عمق و معنای آن کاسته نشد...باید گفت ماشاالله .. فتبارک الله احسن الخالقین...بهر حال خوشحالم که هستی...اانشالله که روز به روز با قلمت و عملت به عالم خلقت فیض برسانی

پیوسته مفید و موفق و پیروز باشی...

سلام بر لیلی ِ عزیز
---

دود و دم ِ تهران شعاع ِ دید را کاهش می دهد.
---

چشم رنجه فرمودین. شما نسبت به این نوشته ها حُسن ِ نظر دارید. من باید تشکر کنم.
و تشکر می کنم.
---

من دست به قلم نبردم، قلم دست به من برد. :)
---

زیبایی در نگاه ِ شماست. و خدا را شکر.
---

"خوشحالم که هستی" در اینجا یعنی خوشحالم که زنده ای. ممنونم.
خب هنوز نوبت ِ من نرسیده است. :)
اما از بودن مهم تر، خوب بودن است. امیدوارم به خوب بودن، باعث ِ خوشحالی ِ دیگران شوم.
شاید شما فکر می کنید، من آدم ِ خوبی هستم و به همین خاطر از بودنم (یعنی نوشتنم) خوشحالید. خب این حُسن ِ پندار و حُسن ِ استدلال ِ شماست و به همین خاطر باز هم ممنونم. و سعی می کنم اینگونه باشم.
---

ما آدم ها امروز هستیم، فردا نیستیم، چه کسی می داند.
بیش از هر چیز از این دعاهای خیر سپاسگزارم. و متقابلن من هم برای شما و همه ی نیکان ِ روزگار خیری را طلب می کنم که با رستگاری و رهایی آغاز، با کامیابی و موفقیت همراه و به صلاح و آرامش ختم شود.

خداوند سرپرست و یاور و نگهدارتان

رها پنج‌شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 03:09

سلام گنجشکماهی عزیز ....کلی ذوق کرد که دیدم یک پست جدید اول که بلاگ را باز کردم فقط امدم سلامی بکنم اما با خوندن مطلب دیدم که از قبلی اسون تر... پس یعنی من نخوندمش ....:):) ..امیدوارم خوب باشید و این خانه همیشه پر از حرفهای قشنگ جدید که ادم وقتی میاید و وقتی برمیگردد کلی فرق کرده ..کلی لبریز شده از نوشته های قشنگ ..همیشه شاد باشید و سلامت ....

سلام بر رهای عزیز و گرامی

گنجشکماهی همیشه شرمنده ی محبت و حُسن ِ نظر ِ شما بوده و هست
شما انسان ِ صبوری هستید
من هم برای شما خیر و خوبی را از خداوند طلب می کنم
لبریز ِ محبت و معرفت و عبادت بودن را
و مانایی و کمال ِ نگاه ِ زیبابین تان را
و سلامتی و شادمانی و پیروزی و رهایی و آرامشی حقیقی را
---
در پناه ِ خداوند

باران یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 09:33

..

چقدر روشنی خوب است
و راستی
و اینکه هنوز از آسمان گنجشک می بارد..

.
.

چه خوشبخت است عاطفه
در این بزم چراغانی ..

.
.

:)

روشنی همان "نور" است که در "آن کتاب" آمده، مگر نه؟
روشنی همان کسی ست که در راه است، مگر نه؟
روشنی من و بارانیم،
اگر
"آن کتاب" را به دست ِ همان کسی که در راه است بسپاریم، مگر نه؟
پس روشنی خوب است، تمام ِ خوبی ست، مگر نه؟
---

عاطفه خوشبختی ست.
به شاهچراغ ِ نگاهی بزم ِ ما روشن شود اگر خدا بخواهد
---

خدا پشت و پناه ِ شما سه تن باشد، هر کجا و هر لحظه
سبزآور و روشن باشید و بمانید

باران پنج‌شنبه 20 شهریور 1393 ساعت 11:46

آری!
روشنی همان "نور" است که در "آن کتاب" آمده!
روشنی همان کسی ست که در راه است!
روشنی من و شماییم و ...
اگر
بسپاریم
همه چیز و همه کس را
به همان کس..
به همان نور و النور ...

.
.
خوشبختی تان مبارک و پایدار باشد
به کرم و بزرگی خدایی که چشم همه روشن به جلال و جمال و جبروت اش روشن است..

آری
و جز این نیست، دوست ِ گرامی و عزیز
---

برای روشنی ِ همه دعا می کنم، و این طلب ِ خوشبختی ِ تمام و تمام ِ خوشبختی ست.
سپاسگزارم.
---

به امید خداوندی که

*(اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ

مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی

زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا

شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ

نُّورٌ عَلَى نُورٍ

یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء

وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ

وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ)*

پرنیان دوشنبه 24 شهریور 1393 ساعت 10:34

سلام
بازی زیبائی بود با اشعار . چند بار آمدم خواندم ، از روزی که گذاشتید . نمی دانستم چه بنویسم . حس نزدیکی بود و کلمات یاری نمی کرد.

چقدر خوب است آن شقایق نورسته . همیشه دیر است برای گفتن خوبی ها و قشنگی ها و گرمی ها و زندگی ها. آخر تا به خود می یای همه چیز محو می شه.

روزگار غریبی ست نازنین ...

سلام بر باغبان گل و ریحان
---

ممنونم از توجه ِ شما
---

عرض و ارتفاع ِ زندگی
باید حواسمان و به عرض و ارتفاع ِ زندگی مان باشد
یادتان هست یکبار به شما می گفتم:
هر آنچه نزد ِ اوست (که برای اوست) باقی و پایدار است، به قدر ِ پر ِ کاهی هم که باشد ...
---

انسان است و "تا می تواند به او گره خوردن"
در این روزگار ِ غریب باید خیلی حواسمان جمع باشد عزیز ِ گرامی

پرنیان دوشنبه 24 شهریور 1393 ساعت 10:39

خیلی دوست داشتم بی حرفی از ابهام و آیینه می نوشتم

یک دل سیر !

بیان ِ این نوع دوست داشتن، خودش بی حرفی از ابهام و آیینه نوشتن بود

ممنونم

باران پنج‌شنبه 27 شهریور 1393 ساعت 12:41

...
و علم خداوند، مطلق و همه جانبه است..
و آگاهی و ایمان مومن به علم وسیع خداوندگار،مایه ی تحمل و پایداری در برابر مشکلات است ..

تفسیر از آیت الله باران!!!
:))))

سخن ِ بجا و تفسیر زیبایی بود حضرت ِ باران

از شما ممنونم
:)
---

خدا تحمل و پایداری و نور بدهد

پرنیان چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 15:31

سلام بر گنجشکماهی عزیز

الهی که به جای دلتنگی و اندوه و خستگی لحظه های شما پر باشه از امید و گرما و شیرینی .

سلام بر باغبان گل و ریحان
---

الهی به احسان و کرمت، به جود و بنده پروری ات، به حق ِ خوبان درگاهت و به حق ِ خوب ترین ِ آن ها...
این دعا را در حق دعا کننده و دعا شده مستجاب گردان
ای مهربان ترین ِ مهربانان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد