سلام بر تو ای بزرگترین ماه ِ خدا

 

بگذار کمی بغضم فرو کش کند،

بر می گردم و می نویسم.


باید صفحه را ببینم یا نه؟!

(آن روز)

...


فرو کش کی کند بغضی که دارم من

هنوز از رفتنت ای ماه ِ من بالای دارم من

(امروز)

...


با سکوت ِ تو آغاز شدم

با کلامت، تمام.


نظرات 17 + ارسال نظر
پرنیان پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 20:36

گنجشکماهی عزیز مان چرا غمگین است؟

گنجشکماهی دلش گرفته است، چون ماه ِ عزیزش، ماه ِ خیلی عزیزش، عزیزترین ماهش، ماهی که در هر شب، ماه ِ تمام بود،
رفته است.
تاحالا عزیز ِ عزیزی از شما که خیلی عاشقش بوده باشید، که خیلی مدیونش بوده باشید، که خیلی شانه های بلندش را ماوا گرفته باشید طوری که دست ِ غیری نرسد به شما، که هزارها "که" ی دیگر که تنها باید تجربه شان کرد تا بشود گفتشان...،
رفته است و یادش برای شما مانده؟
گنجشکماهی جواب ِ این سوال ها را می داند...
پس می داند و خیالش راحت است که حالش به گونه ای درک می شود.
---
گنجشکماهی می داند، میان ِ آن ماه و او فراق افتاده
و می داند که بایسته است میان ِ او و ماه آفرین فراق نیفتد

lili جمعه 18 مرداد 1392 ساعت 02:00

سلام گنجشکماهی

نیامده رفتی؟
با بغض در گلو و چشم تر می نوشتی، اینگونه نوشته ها دلنشین ترند...
هرچند تمام نوشته های شما بر جان و نهاد آدمی مسکن می گزینند...
موفق باشید و عیدتان مبارک

سلام بر لیلی ِ عزیز
من اصلن نیومدم که بخوام برم.
با بغضی در گلو و چشم ِ تر خواهم نوشت.
چون فرو کش نمی کند بغضی که من دارم.
شما که مبارک بوده اید، پس 18 مردادتون هم مبارک گشته بی شک.
مبارک بمانید ان شا الله

تنها شنبه 19 مرداد 1392 ساعت 11:38

همین که تو میدانی
"دوســــتت دارم"
کافیستـــــ
بگذار خفه کند خودش را دنیــــــــــــا . .
استشمام عطر خوش عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان، گوارای وجودتان
عیدتون مبارک :)))

بگذار خفه کند ...

ممنونم تنهای عزیز،
امیدوارم عید ِ شما هم مبارک بوده باشه.

تنها شنبه 19 مرداد 1392 ساعت 11:39

گنجشکماهی جونم.......من رونمیشناسی؟

تنهایی،
به اسم می شناسم.
تنهایی که بغض دارد.

تنها شنبه 19 مرداد 1392 ساعت 22:42

هوایت را به سمت من کج کن …
این روز ها بدجور نفس تنگی گرفتم ، میگویند هوا آلوده است
هر هوایی که تو در آن نباشی آلوده است ...

هوای علاقه برای ریه های دلتنگی حیاتی است.

پرنیان دل آرام پنج‌شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 12:11

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من

مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت


فاضل


دلتنگیاتون گذرا

دل آرامیاتون کشدار و عمیق


این هم دو تا تصنیف خوب و دل برای شما خوب مهربان



http://majiddownload.com/up1/12478/1396595133.mp3

http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://hiich.persiangig.com/audio/Yad_Bad.mp3

یار با ماست...
انسان، بی یار تنهاست.
و ما یک دوست ِ مشترک داریم،
با هم نسبتی داریم.
سببی هست برای دلتنگی.
اگر از یاد ِ هم، چون از یاد ِ یار، غافل شویم، تنها می شویم.

دل آرام گیرد به یاد ِ یار، کشدار و عمیق.
---
سپاس ِ فراوان
عالی و بسیار عالی

تنها یکشنبه 27 مرداد 1392 ساعت 00:16

یه وقتایی باید رفت
اونم با پای خودت…
باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی…
درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه…
ولی بدون…
یه روزی…
یه جایی…
بد جوری یادت می افتن که دیگه خیلی دیر شده خیلی…

دیر، گاهی تعبیر ِ حسرت آمیز ِ غفلت است.

شلوغی ها،
امان از این شلوغی ها.
"حافظا در دل ِ تنگت چو فرود آمد یار...خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟"

پرنیان یکشنبه 27 مرداد 1392 ساعت 14:37

سلام ...

... سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان.

خـــــــــــــان یکشنبه 27 مرداد 1392 ساعت 14:46

می‌نماید عکس می در رنگ روی مه وشت

همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریـب

بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت

گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

گفتم ای شام غریــــــــبان طره شبرنگ تو

در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشــــــنایان در مقـــــام حیرتند

دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

سلام بر آن خان

امید دارم پرورگار از سر ِ لطفش به مددمان فرستد آن خضر ِ پی خجسته را، چرا که ما پیاده و خسته و غریبیم،
و دریا و کوه در راهمان بسی ست.

رها چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 09:11

سلام گنجشکماهی ...روزگارتون خوش ... نمیدونم .این روزها کمی سرم خلوت شده ....یا اینکه دلتنگ تر شدم ....اسم ادمهایی را که میشناسم و کنار بلاگم میبینم دلم براشون تنگ میشه ....پیری دیگه ادمها زود احساساتی میشند ...بهر حال امدم بگم روزگارتوش شیرین

ممنونم. روزگار و دل ِ شما هم خوش. به قول ِ شاعر گفتنی، "هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود". و این، آن خوشی ِ ناب است.
---
یعنی سر ِ آدم که خلوت می شود، دلش شلوغ می شود؟
یعنی دلمشغولی ها که تمام می شوند؟ مشغول ِ دل شدن ها شروع می شوند؟
... البته رهای عزیز سر و دلش، به روایت ِ خودش، به خیر ِ عزیزش مشغول بوده، و می شود حدس زد که حالا دلتنگی اش از کجا آب می خورد. :)
در ضمن چه کسی گفته، آدم که چهل و یکی دو سه ساله اش بشود، پیر شده؟
این تازه ابتدای راه ِ پیامبری ست!
نکند عزیزتان را که رهسپار سفر ِ انشا الله نیکویش کردید، فکر می کنید دیگر، مامانبزرگ شده اید. خیلی زود است. :)
بس کنید لطفن این تعارفات رو. به تجربه پیرید و به دل جوان. انشا الله.

و آن آدم های گوشه بلاگتون، هر کجا هستند امیدوارم خدا به سلامت داردشان.
---
روزگار ِ ما آدم ها با وجود این همدلی ها اگر شیرین نشود، یک ریگی به کفش ِ انسانیتمان رفته که لنگ خواهد انداخت در پای دلمون. و اگر چاره ی درمان نکنیم، لنگمان خواهد کرد عاقبت.
---
به هر حال، رمز ِ جوانی ِ دل، یاد ِ روی یار است، چه در جوانی ِ تن و چه در پیری ِ آن، و پیر ِ ما چه خوش گفت:
"هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد ِ روی تو کردم جوان شدم"
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود.
خدا کند دل ِ آدم پیر نشود و دل ِ به یاد ِ یار جوان است و خواهد ماند.
------------------------------------------------
و سلام ِ همیشه بر رهای کبیر ِ عزیز

تنها پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 12:53

به خدا بگو:
زمستانش سرد نیست
جمع کند تکرار فصلهایش را
من در تابستانش هم از بی وفایی دندان به دندان سائیده ام…
----------------------------------------------
ارامش این روزهایم را
مدیون همین انتظاری هستم

استاد که روانش شادباد می گفت: در مجلس ِ شاه به ادب باش.

من به خدا این حرفو نمی زنم!
و این طور حرف نمی زنم.
از این ها گذشته،
بی وفایی ِ ما آدم ها ربطی به فصل های خدا ندارد :) دارد؟!

---
آرامشتان مستدام باد
آن آرامش های خوش جنس ِ عمیق و غلیظ

خـــــــــــــان جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 11:03

دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی
خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی


در اتاق فکر من، آیینه تابوتم شده

در نبردم، در کما، با احتمال زندگی


کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند

بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی


مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی

بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی


در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام

کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی


عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان

باخودش حرفی زند از ابتذال زندگی

سریع ترین و صریح ترین چیزی که به ذهنم رسید :)

"زندگی را به خود و بر (دل ِ) خود کم مگذار
آرزو بر دل ِ خویش از (خوش ِ) عالم مگذار
برگ ِ دیروز ورق خورد ((کنون)) را دریاب
((وقت ِ گل)) دست ِ به سر کوفته برهم مگذار
ای که زندانی ِ رویای پریشان شده ای
حرف با ساده دلی در دهن ِ غم مگذار"، قربونت برم :)

پریش

و اما (خوش):
"هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود..."

خـــــــــــــان جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 11:06

اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن

دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردار
همین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن

چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن

حتی اگر ایینه باشی پیش ادم ها
باید زبان تند حاشا را بلد باشی
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید
به «آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسا کن

خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن

چه شعر ِ زیبایی
"آسایش ِ دو گیتی تفسیر ِ این دو حرف است
با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا"
*(خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین)*

با یک میان پرده ی زیباتر!
بایست بلد بود.
---

شاید همین فردا یکی از ما نباشد
شاید که... اصلن فرض کن فردا نباشد
با من بیا این روز ِ آخر خوب تا کن
در کار ِ عشق، آیا، اگر، امّا، نباشد

با این همه من یاد گرفته ام که هزار آیا و امّا را هم بلد باشم
می دانی که؟! من آدم ِ ساده ای هستم

پرنیان دل آرام شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 11:40

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟

نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟

از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم؟

من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم؟

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟

سید حسن حسینی

زلف ِ افشان تو گردیده حصارم
"به از حمایت ِ زلفت مرا پناهی نیست"
و لا یمکن الفرار من حکومتک
کجا روم که ...

---
دردا که تو با مایی و ما با تو نیستیم
---


ممنونم از اشتراک ِ این شعر ِ لطیف

تنها شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 21:36

ازت بابت این ک انسان خوب ومهربونی هستی ازت تشکرمیکنم

ای تنهای ما
شما، هم ما رو مورد لطف ِ قرار می دهید و هم نگران می کنید.
---

سپاس از این حُسن ِ نیت.
لااقلش می دانید چیست؟!
اگر آنگونه هم که باید خوب و مهربان نباشم، باید بروم و آنگونه شوم. به عملی بیش و بیش تر.
و نهایتش می دانید چیست؟!
که حواسم جمع باشد ازینکه خوبی و مهربانی، لطف ِ خداست، نصیب ِ آنی ست که بخواهد، امید داشته باشد و به عتابی از راه ِ آن حقیقت ِ آشکار، آن جمال ِ زیبا، بدر نرود و ...
شکری که واجب است بر این لطف و احسان ِ حضرتش، نه تنها به زبان، بلکه به هر اندازه به فعلیت رساندن ِ آن احساس ِمهربانی و خوبی ِ درونی ست که قرین فرصت های بیرونی می باشد.
احساسی که به درخواست ِ از حضرتش، یا دعای غیری و یا حکمتی که او می داند، نصیب ِ روح و روان ِ ما می شود.
و فرصتی که نصیب ِ چشم های ما می شود در شنیدن و دیدن ِ گفتار و رفتار ِ خوبان و مهربانان، و برای خودمان می پسندیم که آنگونه باشیم. و در دیدن ِ زشتی ها و نامهربانی های ناانسانان ِ انسان نما، و برای خودمان نمی پسندیم که آنگونه باشیم.
---

شاکرم اگر اینگونه بوده باشم، و دلگیرم به اندازه ی سستی هام و غفلت هام و نابینایی ها و ناشنوایی های خود خواسته ام و خواهان ِ بازگشتم به آغوش ِ امن و پر محبت ِ یار، به خواست ِ او و به لطف ِ او.
---

و من هم از دل ِ _مهربانی و خوبی_ پسند ِ شما تشکر می کنم.
استجابت ِ دعای خیر ِ هر انسان، همان احساس ِ ناب ِ خواستن ِ آغشته به امید است و شکر ِ آن استجابت، هدر ندادن همین فرصت های ساده و غیر ِ ماورایی برای خوب بودن، برای همدلی، دستگیری و ... . پس آدم نباید فکر کند که مهربانی و خوبی مثل ِ بسته هایی از آسمان (ماورا) فرو می افتد و هر کسی بر می دارد و سهم ِ خود می برد. همین هوش و حواسی که تلنگر می زند به ما، همین دوست داشتن و احساسی که مفتخرمان می کند به مقام ِ انسانیت کارها می کند. داریم اما نادیده می گیریمشان. می شنوی آن صدایی را که می گوید: ای فلانی، دیدی آن انسانی را که نیاز داشت و تو داری و می توانی کمک کنی، تو سواره ای و او پیاده، تو خندانی و او گریان، تو می توانی و او نمی تواند، پس در حق ِ او احسان و انفاق کن و بخل نورز. (چه مادی، چه علمی، چه روحی و روانی). ای فلانی، دیدی آن شخص چه بد برخورد بود، بد گفتار بود، بد پندار بود (از خیلی جنبه ها که دیگر نیازی به بسط و شرح نیست) و تو می توانی مثل او بشوی، ولی نشو، تو صبور باش و در حق ِخودت مهربانی کن و در حق ِ او دعای خیر. این ها اصلن ماورایی نیست. فقط باید گفت بسم الله... و زیاد بخوانی *(ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها)*!
این همان شکر ِ عملی ست که ما بیگانه شده ایم با آن. و بسنده کرده ایم به قال و مقال، قیل و قال، چرا که ساده تر است. اما تخریبش هم بیشتر!
این ها فقط حرف نیست، برای قاب کردن و دیدن در یک صفحه ی نهایتن 10 در 15 سانتی متری. سخت نیست. به جان ِ گنجشکماهی بد بودن، سخت تر از خوب بودن است، چون انسانی نیست که عاری از وجدان باشد، انسانی نیست که بر فطرت ِ الهی آفریده نشده باشد. تضاد، روح ِ آدم را می خورد. او را تجزیه می کند. چشمش را می خورد، گوشش را می خورد، دلش را می خورد. اما نمی دانم چه اصراری می کنیم ما آدم ها که حتا بعد از آگاهی، دوباره به راه ِ اشتباه می رویم، به راه ِ تجزیه شدن و اسیر نشئه ی فراموشی، غفلت و خودآزاری می مانیم. باید ترک کرد اعتیاد ِ شوم ِ ناانسانی را و دست برداشت از هلاکت ِ خود بدست ِ خود.
---

این ها همان عرصه هاست. کم و کوچک و منقطع، اما، مکرر و طاقت فرسا!
پس باید به آواز جلی خواند و راه پیمود که:
"چنین که از همه سو دام ِ راه می بینم
به از حمایت ِ زلفش مرا پناهی نیست"
---

در ضمن
در ره ِ منزل ِ لیلی، شرط ِ اول قدم آن است که خندان باشی :)
خندان از اینکه همیشه امیدی هست.
و ما دوست داریم شما و نیکان رو خندان ببینیم!

پرنیان چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 23:34

اگر این نور برگردد
و به خانه ی من بیاید
اتاقم را پیدا می کنم
و برای همیشه به خواب می روم....

ماه که گم نمی شود. یک جائی ، یک گوشه ای از آسمان بیکران پنهان می شود ...

چه زیبا
چه لطف ِ شگرفی
...
برگشتن ِ آن نور، برگشتن ِ من است به آن نور.
آن وقت دیگر من نخواهم خوابید، برای همیشه
------------------------------------------------------

ماه که گم نمی شود. یک جایی آدم خودش را گم می کند، دستانش را می گذارد روی چشمانش و دیگر ماه را نمی بیند. بعد گم می شود.
ماه، تمام ِ آسمانست. ماه که گم نمی شود، پنهان هم نمی شود.
ماهی که پنهان می شود، ماه ِ من نیست. ماه ِ آسمان است.

پرنیان یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 18:55

سلام ...

شما که عوض بشو نیستین به قول ِ خودتون
پس بی راه نیست اگر بگم:
ای بوی مهر در تو وزان تا همیشگان
دالان ِ گل فشان ِ نسیم صبا،
سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد