تنها آمدم، تنها خواهم رفت...

هزارسال یعنی زمان ِ کافی؛ خیلی هم کافی، برای گریستن ِ تمام ِ ابرها

مارکز را که خوانده باشی می فهمی صد سال چه قدر زمان است، برای چند نسل تنهایی!

هزارسال یعنی دهصد سال؛    

یعنی، آنقدر زمان داری که هفت دریا را پُر کنی از بغض های شکسته

هزااااااااار سال؛ فکر کن

ابر ها اشک آب ها اشک آسمان اشک دریا اشک، روزگارت اشک

باران باید پیش ِ اشک های تو لــُنگ بیندازد، آسمان پیش ِ چشمانت ...

دستت خیس، چشمت خیس

حرف که می زنی باران می بارد،

نگاه که می کنی باران می بارد

سقف ِ کوتاه ِ خانه ات می شود آسمان ِ پُر گریه ی پاییز

دفترت غرق ِ ماهی

و تمام ِ گنجشک های جهان کـِز می کنند پشت ِ پنجره ی "هاااااااااا" گرفته ی زمستانی ات.

تنهایی ات که هزار ساله می شود، تازه می فهمی هزار سال یعنی چه!

می فهمی چقدر زمان گذشته، تا سه چهارم که نه، که تمام ِ کره ی جغرافیایی روی میزت را آب بگیرد.

هه     هه      هه....زار سال

هزار سال که گذشت دیگر نمی دانی داری هق هق می زنی یا قه قه

می نشینی روبروی همان کره ی جغرافیایی

هی چرخ، چرخ، چرخ...

دنیا دور ِ سرت نه، که هی تو دور ِ سر ِ دنیا می چرخی

شب می شوی، روز می شوی، ماه می شوی، سال می شوی ....

آسیا، اروپا، آفریقا ...

مرور می شوی در دنیایی کوچک تر از آنچه می بینند!

مرور می شوی در تنهایی ای  بزرگتر از آنچه می فهمند

اینجاست که تازه می فهمی، سرانگشتانی کوچک چه ها که نمی کنند با روزگار ِ آدم

می فهمی چشم ها چه ها که نمی کنند با اشک های بی قرار

می فهمی مرزهایی باریک چقدر فاصله می اندازند بین آدم ها

آه

(        )

تمام ِ غم ها را که نمی شود در یک پرانتز ِ کوچک نوشت،

که تمام ِ حرف ها یک پرانتز ِ کوچک است.

اینجاست که می فهمی بغض یعنی چه، اشک یعنی  چه، تنهایی یعنی چه

سکوت را دوباره می فهمی!

...

می آیم بنویسم، دستم آتش می گیرد

می آیم بگویم، زبانم

نه، شاد نمی شود اندرون ِ غمگینم، به اختیار

باور کن؛ هزار سال "من این نکته کرده ام تحقیق"،که از اختیار بیرون است

چقدر دلم می خواهد دنیا را شبیه ِ کره ی جغرافیایی شوت کنم

کمی شوخی با دنیا حال ِ آدم را خوب می کند

ولی می شود گفت، شوت کردن ِ دنیا، شوخی ِ کمی ست!؟

...

چقدر، چقدر، چقدر... پُرم، از این "چقدر" های ناتمام ِ بی درمان

حالا به قول ِ دوستی

"نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه"

و من هیچ حرفی بی ابهام تر از این، برای کوتاه کردن ِ نامه ام پیدا نکردم،

ــ باید زودتر برگردم به آغوشت

هوا خیلی سرد شده است!

خدانگهدار ــ


گنجشکماهی

سی ام ِ آذر ِ نود و یک

---------------


نمی دونم شب ِ یلدا چند ثانیه بلندتر از شبای دیگه ست، ولی همین قدرش هم کفایت می کرد تا فرصتی بشه برای نوشتن چند سطر...


برای دل هر کس که روزی گذرش به اینجا افتاد تفاّلی می زنم، و امیدوارم که حال ِ نیکو در قفای فال ِ نیکوش آید (آمین)

بسم ِ ...


هاتفی از گوشه ی میخانه دوش

گفت ببخشند گــُنه، می بنوش

لطف ِ الهی بکند کار ِ خویش

مژده ی رحمت برساند سروش

مژده ی رحمت برساند سروش

این خرد ِ خام به میخانه بر

این خرد ِ خام به میخانه بر

این خرد ِ خام به میخانه بر

تا می ِ لعل آوردش خون بجوش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند

هر قَدَر ای دل که توانی بکوش

هر قَدَر ای دل که توانی بکوش

لطف ِ خدا بیشتر از جرم ِ ماست

نکته ی سربسته چه دانی خموش

گوش ِ من و حلقه ی گیسوی یار

گوش ِ من و حلقه ی گیسوی یار

گوش ِ من و حلقه ی گیسوی یار

گوش ِ من و حلقه ی گیسوی یار

روی من و خاک ِ در ِ میفروش

رندی ِ حافظ نه گناهیست صعب

رندی ِ حافظ نه گناهیست صعب

با کرم ِ پادشه ِ عیب پوش


(حقا که آبروداری ِ رفیق ِ چند صد سالتو  کردی حافظ)

(غزلو آنگونه که خواندم، نوشتم)

-------------------------------------------------------


الهی؛ سر ِ دنیا را سامان بده، آنگونه که می دانی و می دانم (آمین)

------


بعد نوشت:

خدایا، من هیچ چیز نمی دانم، آنگونه که می دانی و می دانی (آمین)