تنها آمدم، تنها خواهم رفت...

هزارسال یعنی زمان ِ کافی؛ خیلی هم کافی، برای گریستن ِ تمام ِ ابرها

مارکز را که خوانده باشی می فهمی صد سال چه قدر زمان است، برای چند نسل تنهایی!

هزارسال یعنی دهصد سال؛    

یعنی، آنقدر زمان داری که هفت دریا را پُر کنی از بغض های شکسته

هزااااااااار سال؛ فکر کن

ابر ها اشک آب ها اشک آسمان اشک دریا اشک، روزگارت اشک

باران باید پیش ِ اشک های تو لــُنگ بیندازد، آسمان پیش ِ چشمانت ...

دستت خیس، چشمت خیس

حرف که می زنی باران می بارد،

نگاه که می کنی باران می بارد

سقف ِ کوتاه ِ خانه ات می شود آسمان ِ پُر گریه ی پاییز

دفترت غرق ِ ماهی

و تمام ِ گنجشک های جهان کـِز می کنند پشت ِ پنجره ی "هاااااااااا" گرفته ی زمستانی ات.

تنهایی ات که هزار ساله می شود، تازه می فهمی هزار سال یعنی چه!

می فهمی چقدر زمان گذشته، تا سه چهارم که نه، که تمام ِ کره ی جغرافیایی روی میزت را آب بگیرد.

هه     هه      هه....زار سال

هزار سال که گذشت دیگر نمی دانی داری هق هق می زنی یا قه قه

می نشینی روبروی همان کره ی جغرافیایی

هی چرخ، چرخ، چرخ...

دنیا دور ِ سرت نه، که هی تو دور ِ سر ِ دنیا می چرخی

شب می شوی، روز می شوی، ماه می شوی، سال می شوی ....

آسیا، اروپا، آفریقا ...

مرور می شوی در دنیایی کوچک تر از آنچه می بینند!

مرور می شوی در تنهایی ای  بزرگتر از آنچه می فهمند

اینجاست که تازه می فهمی، سرانگشتانی کوچک چه ها که نمی کنند با روزگار ِ آدم

می فهمی چشم ها چه ها که نمی کنند با اشک های بی قرار

می فهمی مرزهایی باریک چقدر فاصله می اندازند بین آدم ها

آه

(        )

تمام ِ غم ها را که نمی شود در یک پرانتز ِ کوچک نوشت،

که تمام ِ حرف ها یک پرانتز ِ کوچک است.

اینجاست که می فهمی بغض یعنی چه، اشک یعنی  چه، تنهایی یعنی چه

سکوت را دوباره می فهمی!

...

می آیم بنویسم، دستم آتش می گیرد

می آیم بگویم، زبانم

نه، شاد نمی شود اندرون ِ غمگینم، به اختیار

باور کن؛ هزار سال "من این نکته کرده ام تحقیق"،که از اختیار بیرون است

چقدر دلم می خواهد دنیا را شبیه ِ کره ی جغرافیایی شوت کنم

کمی شوخی با دنیا حال ِ آدم را خوب می کند

ولی می شود گفت، شوت کردن ِ دنیا، شوخی ِ کمی ست!؟

...

چقدر، چقدر، چقدر... پُرم، از این "چقدر" های ناتمام ِ بی درمان

حالا به قول ِ دوستی

"نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه"

و من هیچ حرفی بی ابهام تر از این، برای کوتاه کردن ِ نامه ام پیدا نکردم،

ــ باید زودتر برگردم به آغوشت

هوا خیلی سرد شده است!

خدانگهدار ــ


گنجشکماهی

سی ام ِ آذر ِ نود و یک

---------------


نمی دونم شب ِ یلدا چند ثانیه بلندتر از شبای دیگه ست، ولی همین قدرش هم کفایت می کرد تا فرصتی بشه برای نوشتن چند سطر...


برای دل هر کس که روزی گذرش به اینجا افتاد تفاّلی می زنم، و امیدوارم که حال ِ نیکو در قفای فال ِ نیکوش آید (آمین)

بسم ِ ...


هاتفی از گوشه ی میخانه دوش

گفت ببخشند گــُنه، می بنوش

لطف ِ الهی بکند کار ِ خویش

مژده ی رحمت برساند سروش

مژده ی رحمت برساند سروش

این خرد ِ خام به میخانه بر

این خرد ِ خام به میخانه بر

این خرد ِ خام به میخانه بر

تا می ِ لعل آوردش خون بجوش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند

هر قَدَر ای دل که توانی بکوش

هر قَدَر ای دل که توانی بکوش

لطف ِ خدا بیشتر از جرم ِ ماست

نکته ی سربسته چه دانی خموش

گوش ِ من و حلقه ی گیسوی یار

گوش ِ من و حلقه ی گیسوی یار

گوش ِ من و حلقه ی گیسوی یار

گوش ِ من و حلقه ی گیسوی یار

روی من و خاک ِ در ِ میفروش

رندی ِ حافظ نه گناهیست صعب

رندی ِ حافظ نه گناهیست صعب

با کرم ِ پادشه ِ عیب پوش


(حقا که آبروداری ِ رفیق ِ چند صد سالتو  کردی حافظ)

(غزلو آنگونه که خواندم، نوشتم)

-------------------------------------------------------


الهی؛ سر ِ دنیا را سامان بده، آنگونه که می دانی و می دانم (آمین)

------


بعد نوشت:

خدایا، من هیچ چیز نمی دانم، آنگونه که می دانی و می دانی (آمین)



نظرات 27 + ارسال نظر
رها شنبه 16 دی 1391 ساعت 08:54

سلام گنجشکماهی عزیز ..خوشحالم بعد مدتها نوشتی و انصافا زیبا بود و به دل نشست ..به روال قبل امدم سلامی بکنم و سال نو را تبریک بگویم که ذوق زده شدم با خوندن نوشته های زیبای شما ...
امیدوارم سال ۲۰۱۳ سالی باشه پر از شادمانی و شور و عشق و شادی و تندرستی و تمام چیزهایی که گنجشکماهی دوست داره داشته باشه ....در پناه خدا باشید ...

سلام بر رهای عزیز

ممنونم، ممنونم از حُسن ِ توجه ِ شما، ممنونم به خاطر ِ سلام های بی دریغتان، که پس ِ هر کدامشان دنیا دنیا آرزوی سلامتی و خوشبختی موج می زنه.
و شرمسارم ازاینکه پاسخگویی آنچنان شایسته نبوده ام
بی شک دوستان پای بی معرفتی ِ ما نمی گذارند.
امیدوارم اعتماد کنید به این کلام ِ شکسته که، _من هم آرزومند ِ بهترین ها برای نیکان و خوبان عالم هستم، آرزومند ِ آرامش و خوشبختی و چشیدن ِ طعم ِ عشق_
---

" مبارک شمایید" و امیدوارم سال ها از پی ِ هم به یمن ِ وجود نیکان و نیکی هاشان مبارک و مبارک تر گردد و دنیا قدر ِ این تبرُک رو بدونه.
البته این تبرُک، نه اون تبرُک که جایزه می ده ها! :))

"کاروانی که بود بدرقه اش حفظ ِ خدا...به تجمل بنشیند به جلالت برود"
در خیل این کاروان بمانید
آمین

باران شنبه 16 دی 1391 ساعت 23:00

..

ای جان ِ جان
بی ما
مرو ..

.
.

سلام عزیز همیشه
یادآور روزهای خوب باران
بارانِ عشق
صدای فاصله ها ..

و حالا دلتنگی
که تنها آمدن و تنها رفتن
نمیگنجد در خیال این همیشه در خیال ..

.
.
.
" چه می شود کرد و کاری نمی شود کرد که بعضی ها چشمند و جان و اینجاست که خواسته یا ناخواسته جور ِ دیگری می شوند برایمان."

آری
این چنین است
برادر ..

برادر ِ شاعر ِ من ..

سلام بر باران ِ عزیز

در "تنهایی" اش که شکی نیست و البته خیلی هم مهم نیست. مهم حال ِ آمدن و رفتن است که...

خدا رو شکر، هستند سخنانی که با وجودشان، پرچانگی ممنوع می شود:

"از سـر ِ کـوی تـو هـر کو بـه مـلالـت برود

نـرود کارش و آخـر بـه خـجـالـت بـــرود

کاروانی کـه بُـوَد بـدرقــه‌اش حـفـظ ِ خـدا

بـه تـجـمّـل بـنـشـیـنـد، بـه جلالت بـرود

سـالک از نـور ِ هدایت بـبـرد راه به دوست

کـه بـه جائی نرسـد، گـر بـه ضلالت برود

کام ِ خود آخر عمر از می و معشـوق بـگـیر

حیف ِ اوقـات کـه یـکسـر بـه بطالـت بـــرود

ای دلـیـل ِ دل گـمگشـتـه؛ خـدا را مـددی

کـه غـریـب ار نـبـرد ره، بـه دلالت بـرود

حکم ِ مستوری و مستی همه بر خاتمت‌است

کـس ندانـسـت کـه آخر به چه حالت بـرود!

حافظ از چشمه‌ی حکمت به کف آور جامی!!

بـو کـه از لـوح دلـت نـقـش ِ جـهالت بـــــرود!!!"

---
و خدا رو شکر هستند کسانی که وجودشان شعر ِ مجسُم است.
ممنونم به خاطر ِ بودنتان، اینگونه بودنتان.
--------------------------

حقـُا
که این چنین است...
---

شاعر؟!

نه نه
من شاعر نیستم :)

raha دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 04:21

salam gongeshkmahi ....in roozha koli khabar az alodegiye havaast ...omidvaram shoma salamt bashid .....

سلا بر رهای عزیز

کاش تمام ِ آلودگی ها در آب و هوا خلاصه می شد.
ریشه جای دیگریست :)

من هم امیدوارم شما سالم و تندرست و روحدرست باشید و مصون از هر آلودگی. و البته شکی نیست که کاردرست هستید :)

بهرام چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 20:31



(هر قَدَر ای دل که توانی بکوش)!

... آنچه هستی است، نه آنی که نیستی!
---

سلام، خان ِ والا

بیت ِ تامّل برانگیزیست
---

تولدت مبارک (11/26 23:00)

raha سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 06:00

salam gonjeshkmahi ...in term chand vahed art gereftam ine ke didam be donya honari shode ...daram donbale tasvir migardam baraye sakhtane mojaseme ba sim ...
tuye shklha koli mahi bood koli gonjeshke ziba ...
yadam oftad be shoma ..ghonjeshk mahi che shekliye ...??? koja zendegi mikone ..tuye aab ya khoshki ???kholase inke yadeton kardam va baraton roozgare khobi arezo mikonam ...

سلام بر رهای عزیز

هنر،
چه خوب و دوست داشتنی
هنر برتر از گوهر آمد پدید
شما به زودی انسان ِ داراتری می شید! و این چقدر ذوق دارد
---

گنجشکماهی،
ماهی ای نیست که شبیه ِ گنجشک باشد
گنجشکی هم نیست که شبیه ِ ماهی باشد
هجرت و کوچشان از آبی به آبی دیگر، از هوایی به هوایی دیگر نیست
هجرتشان از جهانی به جهانی دیگر است از حالی به حالی دیگر.

شکل ندارد،
دنبال ِ گنجشکماهی در جای خاصی نگردید
گنجشکماهی در وجود خود ِ شماست
خاص شما هستید
هنر خود ِ شمایید
-----------------------

گرانمایه عزیز مهربانی، تابلویی به من هدیه دادند، ان شا ا.. عکسی ازش تهیه می کنم و اینجا قرار می دم...
یه نوع هنر ِ انتزاعی که سعی می کنه جلوه ای از مفهومی محصور ناشدنی را به تصویر بکشه...
----------------------

نیمی از خوشبختی همین آرزوهای خوشبختیست که دیگران برای ما دارند. یا شاید تمام ِ خوشبختی. کلی حرف دارد.
آرزومند خوشبختی و رضا برای شما هستم.

باران دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 14:28

سلام دوست ..

:)

سلام بر باران ِ عزیز
---

خبر دهید به خاک
به این هوای خسته ی ناپاک
باران می بارد، چه باک

پرنیان جمعه 20 بهمن 1391 ساعت 12:49 http://fathebagh.blogsky.com

گنجشکماهی عزیز
حتی اگر نیامدم یا آمدم ولی چیزی ننوشتم ، دلم خواست که دوباره برگردی. همیشه از رفتن ها چه با خداحافظی و چه بی خداحافظی بیزارم. ازتمام رفتن ها بیزارم.
این حس تنهائی ما آدمها با هر رفتنی عمیق تر و حقیقی تر می گردد. بد نیست گاهی وقتها حقیقت را ندانیم و یا نخواهیم که بدانیم.
به اندازه ی تمام هزاران سال یک آه در گلویم مانده که سنگینی لحظه لحظه های هزار سالش را نوش جان کنم. آه از تنهائی انسان ، آه از دنیاهای دور ما از هم. اما در همین تنهائی های کمرشکن ، گاهی یک دوستی حتی در دنیای بی حقیقی و بی صدائی و بی نگاهی ، بار این آه هزار ساله را کم می کند. گاهی فراموشی می آورد و چقدر خــــــــــــــــــــــــــــــــــــوب است این فراموشی.
من تعجب می کنم وقتی می بینم بیماران مبتلا به فراموشی چرا گاهی گریه می کنند! فراموشی که دیگر گریه ندارد . شاید که در پس ذهنشان هنوز چیزی باقی مانده برای این آه هزار ساله . انسان چقدر موجود معصومی است ....


باشد که باز گردی .
نه زمانی که خیلی دیر است و دیگر ما نباشیم

پیام مبارک ِ شما رو دیدم. یا شاید کسی که با امضای شما نوشته است. امضای شما نوشتن ِ اسم ِ پرنیان یا نشانی وبلاگ ِ شما نیست. امضای شما در لغات و چینش ِ آن ها نهفته است و اشارات و نحوه ی انتقال ِ معانی و ... . اگر این پیام بدون ذکر ِ نام و نشان هم نوشته می شد، می گفتم یا شما نوشته اید یا کسی با امضای شما. لهجه ی شما را دارد. به هر حال هر کدام که باشد، باید از "شما" سپاسگزاری کرد نه شخصی دیگر! :)
-------
بگذریم، درست و دقیق قسمتی از سطر ِ اول این پیام رو از طرف خودم می نویسم.
"حتی اگر نیامدم یا آمدم ولی چیزی ننوشتم"، دوست دارم بدانید و دیفالت ِ ذهنی ِ شما بشود که ما دعای خیر گوی شما هستیم. یادتان می کنیم و این یعنی انسان های نیکو سرشت ِ زیبارفتار طی القلوب می کنند اگر چه به ظاهر، نباشند. و البته حضور ِ ظاهری شان لطفی افزون است که گاهی سر ریز می شود از ظرف ِ وجود ِ من.

بگذارید در حال و هوای این روزهایتان، نقلی از رفتن و این حرف ها، آه و گریه و این اصوات نباشد. تنهایی هم بحث مفصلی ست، که گوش درد می آورد. و ما تنها خیر ِ دوستان را می طلبیم.

حافظ در بیتی می فرمان:
گو نام ِ ما ز ِ یاد به عمدا چه می بری...خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ِ ما
در جواب سطر ِ آخر ِ شما باید بگم:
تو نام ِ ما به لطف می بری بر زبان ِ خود...لطفت مدام که نیک شد سر انجام ِ ما

و بله، انسان ها موجودات ِ معصومی هستند!،
حتا گناهکارترینشان!
-------------------------------------------------

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان
نمی دانم از کجای قصه شروع کنم به صحبت...
گاهی دیگر نیازی نیست...
سخت است وقتی مدت ها سکوت کرده ای...
نه بد است، نه خوب است

پای صحبت یک خرس که نشسته باشی می فهمی
هیچ کس نباید خرس ها را به خاطر اینکه تمام زمستان می خوابند، ملامت کند
نمی دانند که این، مصداق همون حرفیه که بیان کردین، "بد نیست گاهی وقتها حقیقت را ندانیم و یا نخواهیم که بدانیم" حقیقت ِ سرما را. و خرس ها آموزگاران جالبی هستند.
من خرس نیستم، سکوت می کنم اما حواسم هم به حقیقت ِ سرما هست.
حرف های این دلنوشته، تلنگر بود. تلنگر به "ما آدمها" تا کام ِ خود "در همه عمر" از می و معشوق بگیریم.
تنهایی ابتدا و انتهاش بس است، کافیست.
اوه یادم رفت قرار بود از این حرفها نزنم.
------------------------------------------

ظاهر این دنیا مجازیست، قبول. بی صداست، قبول. بی نگاست، قبول.
خود ِ شما دارید یاد ِ ما می دهید و یاد ِ ما داده اید که باطن ِ این جا حقیقیست، پُرصداست، پرُ نگاست. و این کافیست.
از صدای سخن ِ عشق... چه معنی دارد؟

حتا اگر آدمهاش اینگونه نباشند که می گویند، این باز هم به زعم ِ من ریا نیست، این یعنی لااقل دوست دارند اینگونه باشند، یا اینگونگی ها را دوست دارند و این یعنی هنوز "امید" هست. این یعنی "بله"، در ابتدای "بهار"، لاجرم درخت ِ باغچه ی شما "جوانه" می زند. آدم اگر بهاردل بشود هر روز جوانه می زند، نه اینکه حتا بخواهد (درباره همین " نه اینکه حتا بخواهد" ان شا ا... اگر فرصتی بود حرفی برای گفتن دارم)، نمی تواند که جوانه نزند، گل ندهد.
آه، چقدر محتاج ِ رعایت ِ این حرف ها هستم.
---
برای بی صداییش هم فکری کردم.
پیشترها خیلی از شعرهایی که با دوستان زمزمه می کردیم رو ضبط می کردیم، گاهی با ساز و گاهی بی ساز، گاهی بد کیفیت و گاهی خوب، گاهی با یک گوشی همراه دربو داغان و گاهی با رکوردر و ... خیلی از فایل ها به مرور زمان خراب شدند و از دست رفتند، صداهایی از دوستان در موقعیت هایی که دل ِ آدم گاهی لک می زند برای بودن درآن ها. بعضی از دوست ها که ناباورانه پر کشیدند و جای خالی شان روز به روز بزرگ تر می شود.
دفتری دارد علی صالحی به نام دعای زنی در راه. دوستش دارم. قرائت چند شعرش را با همان حال و هوای پیش، پیدا کردم. یکی شان خیلی جالب می خورد به دور هم بودن و صمیمیت باغ ِ شما. خوش کیفیت نیستند. ولی با اجازه بزرگترها، مشکلی برای به اشتراک گذاشتنش ندیدم. این هم فکری برای بی صدایی ِ این دنیا.
اما خودمانیم ها، از صدای سخن ِ عشق ... چه معنی دارد؟

91/12/9
-------------

لطفتان مدام
ایامتان به کام
روحتان آرام

الهام تفرشی پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 20:04 http://elhamtafreshi.blogfa.com

بد هم نیست ها

گاهی دلم به حال تنهایی سوخته. چون اغلب طردش کردیم. به نظرم اون از ما تنهاتر مونده!
یه دیالوگ ماندگار داره توی باغ های کندلوس که میگه:

" چرا فکر می کنی تنهایی من مثل یه گلیم پاخورده ست که توی مطبخ هر خونه ای میشه پهنش کرد؟ "

اخیرن فکر میکنم واسه رهایی از تنهایی، باید به دستش آورد. و اصولن کسی میتونه توی زندگی اجتماعیش خوشبخت تر بشه که بلد باشه چه جوری میشه تنهایی خوشبخت بود.

ولی خداییش خیلی سخته. مخصوصن وقتی که یهو به خودت میای و میبینی که حتی مادر و پدرت هم پشتت نیستن. مثه اون پرنده که مامان و باباش یه روزی زورش میکنن که پر زدنو یاد بگیره!! :(

هعیییییییی گنجشکماهووو

نمیدانم ز منع گریه مقصد چیست ناصح را
دل از من ، دیده از من ، اشک از من، آستین از من ( حتی)
این در ادامه و تایید همون هه... هه... هه..زارسال بود!

اولای دل نوشته تون منو یاد این شعر از مهدیه لطیفی انداخت :

هر یک روزی که نیستی
همان یک قرنی ست
که مغول ها حمله کردند!


باز دارم پراکنده می نویسم.
بس که گوشه گوشه ی نوشته تون آدمو پرت میکنه به دنیایی با یه عالم سکوت گفتنی !


بگذریم...

به قول خودتون

تنها آمدم.. تنها خواهم رفت...

همه ش همینه. باقیش حواسپرتی و فراموشیه!

...که خوب است
فقط باید خوب بشناسی و درکش کنی،
و خوب تر استفاده کنی
البته وارداتی ش خوب نیست
و تقلبی ش هم اومده توی بازار
به هر حال باید جنس شناس بود دیگه ...
می دونین که :دی
-------------------------------------------

فکر کنم سه چهار سالی گذشت
آره اگه اشتباه نکرده باشم
این الهام ِ تفرشی خیلی تغییر کرده ها
احساس می کنم مدتیه آرامش ِ خاصی دارید. و امیدوارم اگر این آرامش فقط خاص باشه و نه عجیب، استمرار داشته باشه و روزافزون هم نیز.

بله خانم ِ تفرشی، چیزی که از جمع ِ تنهایی و حضور عزیزان (از انواع مختلفشان، مانده و رفته، خوانده و نخوانده) حاصل میشه، تغییرهایی رو به رشده.
هضم ِ دوشت داشتن ها و عشق ها در کالبد ِ احساس و افکار نیاز به تنهایی داره. انرژی ِ حاصل از این هضم باید دوباره در اشتراک با همان عزبزان قرار گیرد. نتیجتن چرخه ای حاصل می شه که اگر چه در ظاهر تکراریست اما اگر نقصی درآن پیش نیاید، انسان را بزرگ و بزرگ تر می کند. روزی می رسد که این چرخه تو رو اونقدر بزرگ می کنه که دوست داری همه رو زیر بال و پر ِ عشق ِ خودت بگیری. مثل ِ نوارهای ضبط شده فقط نمی گویی و مثل شعر ها فقط نمی نویسی _دوستتان دارم _، _دوستشان داری را_ زندگی می کنی. طنین این دوست داشتن ها ناخواسته در گوش ِ جان ِ آدم ها می پیچد نورش در چشم ِ دلشان می افتد، طوری که فکر می کنند، پیامبری عاشقی دیوانه ای. و این آمیخته ی تنهابودن و تنهانبودن است.
---
ببینین تو رو خدا
از حواس ِ خودم هم پرت می شم
آها داشتم می گفتم این الهام تفرشی خیلی تغییر کرده ها.


جمله ی جالبی گفتین:
"اخیرن فکر میکنم واسه رهایی از تنهایی، باید به دستش آورد. و اصولن کسی میتونه توی زندگی اجتماعیش خوشبخت تر بشه که بلد باشه چه جوری میشه تنهایی خوشبخت بود."
تیکه ی اولش که فلسفی بود. (بابا فیسلوف بی نقطه) (4-2 به نفع ِ من)
راجع به تیکه دومش هم اینکه، انسان نمی تونه در تنهایی خوشبخت بمونه، ولی می تونه از تنهایی برای خوشبخت بودن بهره بگیره.
---

خیلی به ناصح توجه نکنید،
اگر به طعن گفت که رو ترک عشق کن
خیلی ساده و با اعتماد به نفس بگین
"محتاج ِ جنگ نیست برادر، نمی کنم"
می فهمی برادر، نمی کنم
برادر
برادر با توام آ...

به همین سادگی
------------------------------------------

همه ی همه ش هم این نیستا :دی
این فقط اول و آخرشه
وسط مسطا حیفه به بطالت بره

raha شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 09:44

salam gonjeshkmahi ..in roozha rooz doustist ..baraue yeki dashtam mineveshtam ke man be hame doustan

HAPPY VALENTIN ....
goftam ....alan yadam oftad ke ba sharmandegi yadam raft baraye shoma benevisam ....omidvaram hamishe roozhayetan mamlo az mehrbani o dousti bashe va ta hala zemestane khobi ra gozaronde bashid ....

سلام بر رهای عزیز

شما بزرگوارید، بیشتر از آنچه که ما و دیگران می گوییم و می دانیم.
منو شرمنده می کنین.
---

و همچنین روزهای شما.
که امیدوارم ثانیه ثانیه های زندگی تان سرشار باشد از حس و حال و دوستی و زیبایی.

در پناه خدای بزرگتر از فهم ِ ما

باران پنج‌شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 14:14

..

سلاملیکم!
اومدیم اینجا و کلی خوندیم و کلی حظ بدیم و به قول مرحوم شهریار: طبعمان تشویز شد!!!
.
.
نمیدونم چرا یاد این شعر و ترانه افتادم یهووو:
دو تا چشم سیاه داری..!!!!

.
.

واااالاااااا ..
.
.
پاینده باد دوستی و راستی و مهــــــــــــــــر ..

:)

سلام بر باران ِ عزیز

باران، اگر قدم زند، بر خاک ِ این غربت سَرا
گل روید از جان ِ غمین، بلبل شود نغمه ســُرا

مثل ِ اینکه حضور ِ شما طبع مارا متشوّزتر می گرداند :دی

روح ِ شهریار قرین ِ رحمت ِ اله، دوستش دارم.
--------------------------------------------------

ولی من دقیقن می خوام بدونم چرا شما یاد ِ این ترانه افتادین یهوووو


---------

دوستی و راستی و مهر پاینده اند، فرزندان ِ عشق پاینده اند
امید که ما پاینده گردیم به پایندگی شان

باران پنج‌شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 14:16

در ضمن!
ما هم شعر میخواهیم
با صدا ..

در دست ِ اقدام

پرنیان پنج‌شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 21:13 http://fathebagh.blogsky.com

تنها صداست که می ماند...

اما به نظر من خیلی چیزهای دیگر هم می ماند. تنها صدا نیست.

اما کو پس آن صدائی که قرار بود به اشتراک بگذارید. هر جائی که به نظر می رسید من سرک کشیدم و چیزی نیافتم.

و البته و با شرمندگی زیاد
سلام

ببحشید که از هولمان سلاممان هم یادمان رفت.
علائم پیریست ؟
نه بابا ! خانم ها مگه پیر هم می شن
روی عدد 25 کلا" متوقف اند ... تا به ابدشان!

خوشحالم که آمدید و کلمه ای نمی یابم که این خوشحالی را آن طور که هست بیان کند.
شما خودتان با هنرمندی زیادی که در کنار هم چیدن کلمات دارید یک کلمه بسازید .

بعضی سبزها باید باشند.

تا بعد ... خدا مراقبتان باشد لحظه به لحظه .
آمین

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان


ما که شعبه ی دیگری نداریم، همین خانه است با یک حیاط خلوت که خرت و پرت ها رو اونجا می ذاریم. بفرمایید بشینید، پذیرایی بشید، اون هم در دست ِ اقدامه.

جواب ِ سوال ِ خودتون رو که خودتون دادین
و خوشحالم که بدین ترتیب بار ِ سنگینی بر دوش ِ صداقت ما نگذاشتید


الحمد لله
----------

من هنوز صدای ضجه های پدرم آدم را می شنوم. خوب گوش کنید، شما هم می شنوین؟!
---
کل من علیها فان جز وجه خداوند، و هرچه که او خواسته باشد و بخواهد...
---
ولی خودمانیم ها از میان ِ تمام ِ چیزها که می مانند، صدای سخن ِ عشق خوشتر است، نه؟
صداهای دیگه خش دارن مثل ِ صدای من
---

همین ها هم که فرمودین ظرف ِ ما رو سر ریز کرد.
بر کلمات خرده نگیرید، طفلی ها قسمتی از بار را بیشتر نمی توانند به دوش ِ خسته بکشند. مابقی را دست ها و چشم ها و ... می کشند.

سبز نظر می کنید که سبز می بینید
و سپاسگزارم

در پناه ِ حق

پرنیان پنج‌شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 21:35

...
راستش دلم برای خرس ها سوخت . هیچوقت به خوابهای طولانی شان فکر نکرده بودم.
طفلکی ها ...

این روزها دلم برای همه می سوزد. حتی برای کسی یا کسانی که عصبانی ام میکنند. اصولا" به ندرت عصبانی می شوم. بیشتر غمگین می شوم ولی اگر عصبانی بشوم می زنم حداقل یک گوشی را با تمام اطلاعات مهم و باارزشش فلش میکنم و به نیستی می کشانمش.

هر کسی یک جوری دیوانه است . دیوانگی ما هم نوبر است.

دلم این روزها چقدر هی می سوزد
برای همه ، همه یک جوری گیر کردند در این بازی روزگار

خرس ها را ملامت نمی کنم، چون خرس هستند! و نمی توانند خرس نباشند!
دلم براشون می سوزه که دلشون نمی تونه برای هم بسوزه! البته شایدم نیازی به دلسوزی نداشته باشن، یعنی اونقد خوب باشن مثلن. یا شایدم اونا بیشتر دلسوز ِ هم هستن و من اشتباه می کنم.

دل سوختن نشانه ی خوبی نیست، اما نشانه ی خوبی هم هست
خوب نیست که طوری بشود یا طوری باشد که دل ِ آدم بسوزد.
خوب هست، چون طوری هست یا طوری می شود! آدم که باشی دلت می سوزد.
درد را خیلی ها دارند و می سوزند.
درد را بعضی ها وقتی هجّی می کنند دردشان می گیرد و دلشان می سوزد.
یادتان می آید که می گفت: "گاه زخمی که به پا داشته ام، زیر و بم های زمین را به من آموخته است" و این حرف ها دارد. "گاهی" اینجا حرف دارد. زیر و بم های زمین اند کسانی که درد دارند.
حافظه ی دنیا خیلی ضعیفه خانم ِ پرنیان. زود خیلی چیزها را، خیلی آدم ها را که نباید فراموش می کند. از خوب هاش سرسری می گذرد. و بدی هاش را هم طوری فراموش می کند، انگار که اتفاقی نیفتاده شبیه ِ بی تفاوتی. برای تکرار و تکرار و تکرار!
اهل دنیا هم که انگار دارند خودآموخته درمانده می شوند، و "این" بد است. نباید است. این که نمی شود که.
آه ()
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همندو این کنتراست ِخلقت ِ "این" دنیاست . اسم این ها را گذاشتند دنیا، گذاشتند رسم ِ دنیا. دنیا همین است دیگر، درست.
نمی گویم بد است و نمی توانم بگویم بد است. این ها بد نیست. "بد" خیلی از ما آدم هاییم که جلوه پرداز ِ "بدی" می شویم. بد پندار، بد گفتار و بد رفتار می شویم.
فکر می کنند به ظلمت و نور و رساله ها می نگارند. تکلیف اینکه اگر ظلمت وجود نداشت نور را چطور می فهمیدیم ... اصلن به فرض که اگر تنها نور بود فهمیدن ظلمت دیگر دغدغه ی ما نبود ...یا اصلن فهمیدن نور چه طور معنی می داد آنوقت...یا اصلن یکی بپرسد، هم فیها خالدون ِ زیبایی که باشی حوصله ات سر نمی رود؟ گاهی شیطنت نمک زندگی ست... یا اصلن اگر تنها نور بود اسم ما دیگر انسان نبود و چه می دانم و و و ... حرف ها است، اصلن چه فرقی می کند وقتی قالوا بلی را یا شاید قالوا بلا را یادمان نمی آید. (مزاحی گذرا بود، شبیه ِ دنیا برای بعضی ها) این ها همه بماند. رساله ها بماند. آنانکه بی پرده واصلند نور را به دلیل ِ نور، عاشقند.
این خاصیت ِ این دنیاست، حجاب دارد برای خیلی ها... به هر حال اینگونه است و شما اکنون صدای ما را از دنیا می شنوید. و دنیا هم واینمیسه تا کسی پیاده بشه حتا رضا صادقی.
ابلیس به اضافه ی خیلی از آدم ها قبول ِ زحمت کرده اند و در خلال ِ ظلمت پراکنی شان سبب ِ درک ِ این روشنایی شده اند برای خیلی ها. شده اند زخم ِ پا! اما این زخم ِ پا کجا و آن زخم ِ پا کجا!
دیگران هم هنرشان انسان بودن است با تمام ِ مخلّفاتش و این خودش خیلی است. خیلی است آدم بودن، آدم ماندن. خودمانیم ها، دل ِ هر کس که دل نمی شود و دست ِ هر کسی در گردن ِ دوست حمایل. اما هستید شمایان و این نوید و امید است و نبید برای ما.

دوست دارم حرف بزنم اما ناگزیرم که سکوت کنم. سخته که معانی رو پشت ِ سد ّ ِ واژه ها نگه داشت ولی اگر سد هم نباشد می زند ویرانی به بار می آورد وقتی بسترش آنطور که می خواهی فراهم نباشد یا آن را فراهم نکنی.

با این همه خدا را شکر، شکر که خدا عصبانی نمی شود، وگرنه می زد و دنیا رو فلش می کرد، نیست ما اطلاعات با ارزشی هستیم، حیفیم خب
و خدا را بیشتر شکر که شما خدا نیستید ها و خودش خداست.
از پشت ِ همین تیریبون هم ارادت خودمو به محضر خدا اعلام می کنم و می گم ای سبب ساز ِ سبب سازان، دریاب و به فریاد رس.


اینکه دلتان هی می سوزد نشان از مهربانی و روح ِ بزرگ ِ شما دارد و روزگار کاش غنیمت بداند اینگونگان را.

ای بابا چقدر گفتم: "اصلن"
------------------------------------

امیدوارم نه عصبانی بشین و نه غمگین،
می دونم نمیشه
پس دعام رو عوض می کنم
امیدوارم عصبانیت و غمگینی تان به سمت ِ صفر میل کنن
آمین

پژمان جمعه 11 اسفند 1391 ساعت 20:31 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام
امیدوارم همیشه شاد باشید و رها...

"سلام ساده ترین بهانه برای طرح پرسش زندگیست

پس به وسعت واژه ی بلند آشنایی

سلام"
-------

سلام بر پژمان ِ عزیز

"آتش زدی در عود ِ ما...نظـّاره کن بر دود ِ ما"
از شما چه پنهان، من آدم ِ سخت گریه ای هستم
نمی دونم چه شد، چه شد که چند قطره اشک از دست ِ چشم هام در رفتند. انگار خیلی چیزها دست به دست ِ هم دادند،
غربت و سرشاری ِ نوشته های سال های دور ِ شما
حال و هوای پس از غروب جمعه و
دردی
-----
اعتراف، اعتراف ِ چشم ها، اعتراف بزرگیست دوست ِ عزیز
اما چه می شود کرد که گاهی ناگزیرم از شنیدنشان.

ممنونم از شما به خاطر ِ آتش، سردم شده بود.

شاد باشید
رها هستید،
امیدوارم رها بمانید

پرنیان یکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت 22:28

واقعا" نمی دانم چی بگم!

شما هم خیلی باهوشید، هم خیلی دقیق هستید، هم خیلی خیلی پر لطف ...

.............

ای کاش خدا یک بار اونـقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر عصبانی می شد ، که می زد دنیا رو فلش میکرد! به خودش قسم این دنیا دیگر نیاز به فلش شدن دارد ...



بیچاره خرس ها ...

پُر لطف شمایید
سپاسگزارم :)

ولی اگر ما مُردیم خونمان گردن ِ شما و همه بدانند
با این همه تعریف و ظرفیت ِ پایین ِ من، خدایم به خیر بگذراند :)

چندباره سپاسگزارم
---

خداوند دنیا را یکبار بیشتر فلش نخواهد کرد
آن هم زمانی که فقط خودش می داند و خودش
خودش می ماند و خودش
اما بکاپ خواهد گرفت قبل از آن
---

نه اینکه ما حیف باشیم ها، می گویید فلش کند!؟
اصلن خدارا شکر که شما خدا نشدید ها، خودش خداست
---

تا آن وقت، بهتر است این آنتی ویروس ِ درست و حسابی اش را فعال کند و بزند پدر ِ هر چه ویروس است در بیاورد.
---

بیچاره خرس ها
بدجور گیر کرده اند میان ِ ما آدم ها

پرنیان سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 11:33

سلام
خدانکنه ، شما جزو دیفالت دنیائید. هر چی فلش بشه شما باقی خواهید ماند . من و امثال من جزو نرم افزارها هستیم ، فلش هم که بشیم ، یکی با ورژن بالاتر بلافاصله نصب می شه


آخ آخ من اگه خدا می شدم ... نه بهتر که نشدم ، اگه می شدم تمام معادن و ذخائر و نعمت های روی زمین یک روزه تموم می شد از بس همه چیز رو تقسیم می کردم بین آدمها که خوشحال باشند .

خدا یک آنتی ویروس نصب می کرد روی دستگاه خلقتش که در یک چشم برهم زدن ویروس ها رو نیست و نابود می کرد خیلی خوب بود.

کفر دارم می گم به نظر شما ؟

اما همین دنیا باتمام کاستی هاش، با تمام رنج هاش، با تمام تلخی هاش، خیلی چیزها قشنگش کرده.
بعضی آدمهاش ...

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان
---


فکر نکردید ممکنه شما آخرین ورژن در نوع ِ خودتون باشید...
همون تئوری آنتی ویروسو ترجیح می دم
---

پرنیان ِ قدرتمند!
یعنی ممکن بود شما هم ماهو بیارین پایین بذارین پشت ِ پنجرتون
---

اینجور باز هم احتمال درگیری وجود داشت. پیدا می شدند کسانی که باز بخواهند مدیریت کنند! پدری کنند برای آدم ها! و...

من یک راه ِ حل دارم برای شما، اگر خدا شدید، عشق را تقسیم کنید بین ِ آدم ها، همه چیز به نحو ِ مطلوبی تقسیم خواهد شد.

خدا شدید من فقط یک چیزی ازتون می خوام.
ولی نه، خودمو لو بدم که چی، شما که خدا نمی شید
---

همیشه آن غزل را برای خودم زمزمه می کنم و این بیتش را بیشتر،
"احوال ِ گنج ِ قارون کایّام داد بر باد...در گوش ِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد"
این را باید قاب کنند بزنند بر سر در ِ دنیا
---

نصب هست، فقط باید اینیبلش کنه!
وشما کفر نمی گویید، اینها جلوه ای دیگری از همان دلسوزی هاست
---

جان بی جمال ِ جانان میل ِ جهان ندارد...
بعضی آدمهاش...
جان به فدای بعضی آدمهاش...

RAHA چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 08:14

salam gonjeshkmahi ..khoshhalam ke faal shodi o in khane ronagh gerefte harchand ghabeL nadonestid sarie be kolbe kharabe ma bezanid ...
.begzarim ..omidvaRAM ROOZHAYE AKHARE SAL POR AZ SHADI BASHI O SALAMATI ....

سلام بر رهای عزیز
---

شما به این می گویید فعال شدن و رونق گرفتن
از تمام ِ زوایا حتا این بَرَکی هم نگاه می کنم
به این نتیجه می رسم که این حرفتون کنایی بود
شوخی کردم، شما خیلی مهربانید که این همه لطف دارید.
---

اینجور نگید درباره ی یول دلمون می گیره، من قابل نبودم
چطور دلتون آمد منو شرمنده کنین با این حرفتون،
خجالت کشیدم


---

ما را دعا کنید که بسیار محتاجمند ِ دعاییم
همیشه طور ِ عجیبی دعاها را احساس می کنم

از خدا می خواهم که هر روز ِ زندگی تان مملو از شادی و سلامتی و رضا باشد (آمین)

پرنیان پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 14:50

ممنونم برای این کامپلیمنت هائی که می دین و کلی اعتماد به نفس به ما میدین.


قشنگترین پیشنهاد رو دادین. تقسیم عشق بین آدمها.
راستی چرا خدا با این همه بزرگیش این کار رو نمیکنه؟ شاید هم کرده .... اشکال از آدمهاست.

خدا بودن هم کارسختیه ها!

خواهش می کنم
(راست می گویم. و خودتان بهتر می دانید. اگر جز این بود شما به جای احساس ِ اعتماد ِ به نفس، احساس ِ بدی نسبت به خودتان پیدا می کردید، فارغ از اینکه چه کسی و با چه نیتی این ها را به شما می گوید.)
---

این حرف ِ همان خداست، پیشنهاد من نبود، بیشتر یاد آوری بود به خودم.
و اشکال از ما آدم هاست.
---

از دید ِ ما آدم ها، بلی!

پرنیان پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 20:43

سلام و شب شما به خیر

یه سوال !
این گنجشکماهی قرمز رنگ با خط نستعلیق شکسته که کنار و بالای صفحه نوشته شده ، از هنرمندی های خودتون هست و یا جزو کد قالب وبلاگ بوده؟

خیلی قشنگه .

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان
روزگارتون به خیر

کار ِ ما از بی هنری، به اینگونه هنرمندی ها کشیده است! :)

ممنونم از زیبابینی و نظر ِ لطفتون

رها جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 22:50

سلام بر گنجشکماهی بزرگوار ....

روزگار زیادی که من فرصت نوشتن ندارم و اگر چند سطری را خط خطی میکنم فقط جهت تسلی خاطر و رفع کمی دلتنگی در ولایت غربت است ...که با اوصافی که از وطن میشنوم انگار من در این سرزمین اسوده خاطر ترم تا بقیه در سرزمین مادری!!!! بگذریم....همیشه نوشته های شما را بارها میخوانم ...و لذت میبرم ..بعضی نوشته ها یک زنده بودن خاص و یک انرژی متبت خاصی دارند و نوشته های شما از این قبل است که من گرفتار را وامیدارد به نوشتن و خواندن ...
همیشه با شعرها و نوشته های شما پر میکشم تا شیراز و دوران دانشجوی ..تا خوابگاه ارم و چهار راه زند .. تا اصطهبان و درخت مرادش ... و حافظیه و باغ جنت ...نمیدانم چرا فکر میکنم اهل شیراز هستید ...
ای بابا چقدر نوشتم ...:) ...مثلا امتحان دارم فردا ...:)
اخر پیری و معرکه گیر که میگن این دیگه ....
دعایم کنید که سخت محتاجم ...و امیدوارم که اخر سال شیرین و خوبی داشته باشید ....

سلام بر رهای عزیز

این ها که می نویسید غنیمت است. ایکاش فقط جهت تسلی ِ خاطر و رفع ِ کمی دلتنگی نبود. نوشته های شما هر چه قدر بلندتر می شوند، بیشتر به دل ِ من می نشینند. دوست می داریم حرف های بعضی از آدم ها را به خاطر تجربه های بسیارشان/دانسته هایشان، بیشتر بگوشیم و بیشتر بفهمیم.
در رابطه با سرزمین ِ مادری تان هم، چه بگویم...
و در رابطه با این نوشته ها باید بگویم، یقینن مورد لطف ِ شما واقع شده اند و خوشا به سعادتشان.
---

اینطور به نظر می رسد، خاطرات ِ خوبی از شیراز دارید، امیدوارم این قـِسم خاطرات ِ دلکشتان افزون گردد.
خوشحال شدم که اینقدر نوشتید.
این نوع معرکه گیری که خوب است :)
شما هم ما را به رنگ ِ سرخ ِ ملایم دعا کنید
دلزنده و پیروز باشید

پژمان یکشنبه 20 اسفند 1391 ساعت 19:38 http://www.silentcompanion.blogfa.com

باز کن پنجره را!
تو اگر بازکنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را


من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در آن شوکت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش٬
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد.
--------
سلام
منو ببخشید که اشک را روانه گونه هایتان کردم
دلم نمیخواهد هیچگاه کسی را بیازارم یا اندوهناک کنم
نوشته های قدیمی من اینچنیند. نمیدونستم چه باید بکنم. به ناچار، نوشتم.
از خدا میخواهم غبار های اندوه را بزداید از تن من، از خودم هم می خواهم. خودم ...همه چیز از همینجا شروع می شود. "خودم"
خدا هم در همین "خودم" وجود دارد. البته پیشرفت های زیادی داشته ام. الان، با اون روزهای خودم قابل مقایسه نیستم.
من خوبم
رها هستم و آرام
و لبخندی بر لب، مهری سرشار در دل....باور کن راست می گویم
نمیدانم شما که هستید، اما خوب میدونم که از من این چیزها رو خیلی بهتر درک می کنین. آدم بهتری هستین. برای همین این چیزها رو برای شما اینجا می نویسم. چون بهترین. و من نیازمند بهتر شدن. من نیازمند بزرگتر و قویتر شدن....
کاش اونقدر بزرگ و قوی بشوم، که بتوانم به هر کسی که به کمک نیاز داشت کمک کنم...شاید این بزرگترین آرزوی من باشد....
مرسی از همه چیز.

تو پنجره را باز کن
بعد خواهی فهمید که آیا من دروغ می گویم یا نه
مساله ی اساسی همین باز کردن ِ پنجره است!
:)
---

سلام بر پژمان ِ عزیز

خواهش می کنم، شما لطف کردید، می دانم که می دانید، چه صفایی دارد، تراویدن ِ چشمه هایی که مدت هاست بی آب بوده اند.
اینکه بعضی خاطرات، اندوهناک بشوند یا غزلناک به همان "خودم" ی که فرمودید برمی گردد.
یک چیز ِ دیگری هم اینکه،
یک عده آدمی با دیدن ِ زیبایی، یاد ِ زشتی افتاده و اندوهناک شده، یک عده سرشار می شوند و امیدوار. و ... (البته این یک چیز دیگر را همین طوری گفتم)
نوشته های شما رو احساس کردم و باور کردم، و اگر شما خود ِ نوشته هایتان بوده باشید، پس ادعا می کنم"خود ِ" شما رو هم باور کرده ام. و اگر نه، دلخوشم به باور ِ حقیقت ِ نهفته در واژه های شما.
---

خوشحالم که رها و آرامید. خدا را شکر.
نظرتان نسبت به من، منو یاد ِ اغراق های فردوسی در شاهنامه انداخت ، و واجب الذکر است که، "نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند"
---

ایشالا اونجور باشید و بشید که رضایت ِ حق بر آورده شود.
از شما هم ممنونم دوست ِ گرامی

raha چهارشنبه 30 اسفند 1391 ساعت 22:26

salam gonjeshk mahi ...sale noo mobarak ..omidvram sali por az salamati va shadi dashte bashi ....

سلام بر رهای عزیز

سال ِ نو شما هم مبارک، به شادی و سلامتی و پیروزی تان.
---

آدم اگر مصداق ِ این شعر ِ حافظ بشود، هر لحطه اش، سال ِ نو است، تازه است.
آنجا که می فرمان:
"مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حُسنی دگر باد"

یکبار داشتم به این بیت فکر می کردم و با مزاح به خودم گفتم:
اگر برای نو شدن آدم بخواهد یکسال صبر کند، با این حساب هزارها بار نو شدن را از دست خواهد داد.
---

پس مقوله ی نو شدن را هم، یکجوری ارتباط دادیم به عشق. البته باید مصرع ِ دوم را هم خوب فهمید.

پژمان شنبه 3 فروردین 1392 ساعت 11:50 http://www.silentcompanion.blogfa.com

سلام بر گنجشکماهی عزیز
سال نو مبارک
به اندازه تمام سالها و قرنهایی که بهار تکرار شده است
به اندازه تمامی گنجشکهای شاد غزلخوان
و به اندازی تمام ماهی های آبهای آزاد
و از همه بزرگتر
به اندازه دریای پر مهر دلتان.
شاد باشید.

سلام بر پژمان ِ عزیز

سال ِ نو شما هم مبارک، به شادی و سلامتی و پیروزی تان.

بهرام یکشنبه 4 فروردین 1392 ساعت 12:40

چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست مجموعتر از ملک رضا مملکتی نیست
گر منزلتی هست کسی را مگر آنست
کاندر نظر هیچکسش منزلتی نیست
هرکس صفتی دارد و رنگی و نشانی
تو ترک صفت کن که ازین به صفتی نیست
پوشیده کسی بینی فردای قیامت
کامروز برهنست و برو عاریتی نیست
آنکس که درو معرفتی هست کدامست؟
آنست که با هیچکسش معرفتی نیست
سنگی و گیاهی که در آن خاصیتی هست
از آدمیی به که درو منفعتی نیست
درویش تو در مصلحت خویش ندانی
خوشباش اگرت نیست که بی‌مصلحتی نیست
آن دوست نباشد که شکایت کند از دوست
بر خون که دلارام بریزد دیتی نیست
راه ادب اینست که سعدی به تو آموخت
گر گوش بداری به ازین تربیتی نیست

کاشیکاری ِ ضلع ِ شمالی، سمت ِ چپ ِ کتابخانه
"اگرت سلطنت ِ فقر ببخشند ای دل
کمترین مُلک ِ تو از ماه بود تا ماهی"
---

ماه ِ آسمان
ماهی ِ حوض
غصه ی باران

پرنیان چهارشنبه 7 فروردین 1392 ساعت 12:31

سلام

سال نو گنجشکماهی عزیز ما مبارک .

برایش آسمان آسمان و دریا دریا آرامش آرزو می کنم.

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان

سال ِ نو ِ شما هم مبارک، به شادی و سلامتی و پیروزی تان.

چه کیفی می کند یک گنجشکماهی در دریاسمانی از آرامش

آمین

ساده دل یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 10:51

خوبه دیگه حالا رمز میذاری رو مطالبت که مثلا ما نبینیم!
حالا فوقش میدیدیم چی میشد؟....
اهان فقط رمز دارا محرمند!
مهم نیست
خوش باشید با محارم
جای ما نامحرما پر
خدانگهدار

سلام بر ساده دل ِ عزیز

ما آمدیم خیر ِ سرمان، یک چیزی برای عید بنویسیم که درست در وسط ِ نوشتمان، آنتراکی به ما تحمیل شد و مطلبمان ابتر ماند.
ما هم رمز گذاشتیم و درین خیال که زود بر می گردیم و می نویسیم، زمان ِ عمر به سر شد، و تا این لحظه در آنتراک گیر کرده بودیم. چرا که DVD ِ زندگی مان خش بر داشته و player ِ روزگار نخوانش گرفته بود.
آری، قصه ازین قرار بود.
92/2/7

[ بدون نام ] جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 09:57

آری درون پرده بسی فتنه می رود
تا ان زمان که پرده برافتد چه ها شود...
.
.

همیشه وقت رفتنمان بی بهانه باید ماند

و لا به لای خاطره ها بی نشانه باید ماند

کدام لنج و بندر متروک لکنتم را دید

به سمت ساحلی ارسی تا کرانه باید ماند

بهار چند ماهه گی ام زود شانه خالی کرد

هنوز تا تبلور روح از جوانه باید ماند

پس از تو نبض ثانیه ها در سکوت شب پیچید

که تا طلوع فصل صدا بی ترانه باید ماند

دلم گرفته بی شک از آن خانه خیانت زا

همان که پای پنجره اش صادقانه باید ماند

خیال لیز و نازک من با تلنگری لغزید

به پاس عشق کال و لزج شاعرانه باید ماند

و ماند پای لنگ قراری کسی که دیرش بود

چرا که وقت رفتنمان عاشقانه باید ماند

آن زمان یک مدتیست رسیده، به گمانم پرده بر افتاده :!
---

یک جور ِ خاصی از "ماندن"
بعضی از شاعرا یه اخلاقای خاصی دارن آ :)
---
اما
تو، وقت ِ رفتنت که رسید عاشقانه برو
شک نکن "یادگاری" ازین "خوشتر" نخواهد ماند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد