در پائیز شکوفه می دهم

سلام

اگر چه یک واژه ی تکراریست،

ولی باز دوباره سلام

اگر چه لب های ما همیشه طعم ِ  بسیاری از واژه های سرد و زرد را می چشند...

به همین دلیل، سه باره سلام

--------------------------------


خدا را شکر،

به خاطر ِ سلام، به خاطر ِ همین "خدا را شکر"

چقدر پر شتاب می گذرد زندگی

بی شک همین دیروز بود که پست ِ قبلی را می نوشتم، همین دیروز بود که مسیر ِ روشنی را ترسیم می کردم. و مکثی مرا از ادامه ی روشن آن باز داشت. باید برگردم و آن را تکمیل کنم. اصلن آذر 91 همین همین 1 ساعت ِ قبل بود. اصلن تمام ِ آذرها (کی به کیه)

خودش آفریده و خودش می داند، اگر می گوید، والعصر... که انسان در زیانی عظیم  است...و آشکار... این را کاش...

---


این بغض های کهنه، زخم های سربسته ای را مانند،

که با آواز ِ نام ِ تو سر باز می کنند.

کتاب را می گشایم.

"ماه" را تلاوت می کنم.

در وجودم قیامت می شود.

آسمان در چشمانم غرق می شود.

حال ِ من سیراب می شود. و بیش تر.

از حوصله ی زمین و زمان سر می روم.

 

حدّثنی عنکَ یا عشق،

گنجشک ها، بی حنجره می خوانند:

انـّه لکبیرٌ الـّا علی العاشقین.

 

پاییز آغوشش را ابراز می کند.

قاب ها جان می گیرند و

ماهی ها جزر و مد می کنند.

سقفِ اتاق ستاره و

رومیزی انار می دهد.

دانه های تسبیح در  بند ِ دلم، ردیف می شوند.

دست هایت اگر اضطراب ِ نرسیدن را فراموش کنند،

می رسند...

پنجره باز می شود.

ستاره ها می چکند.

دانه های تسبیح جوانه می زنند و تو را بالا می برند.

این بغض های کهنه، هر لحظه مرا می آغازند، این بغض های کهنه...

چه ها که نمی کنند.

و عشق.

ای عشق،

عالم بر تو هر لحظه دیگرگونه عاشق می شود،

و لکَ الحمد،

و لکَ الحمدُ حمدَ العاشقین.

 

کتاب را می بندم.

ماه، بر می گردد به بیداری ِ آسمان.

ساعت، تیک تاکش را از سر می گیرد!

یک هفته و یک روز گذشته است

انارها می رسند،

بر خاک می افتند. و هزار دانه می شوند.

قلبم هزار پاره می شود

و تسبیح ...

بر خاک می افتم تا برسم،

به آغوش ِ امن ِ تو.

شکوفه می دهم.

و بوی آغوش ِ تو می گیرم.


گنجشکماهی

30 آذرماه 1392

----------------------------


برای دل هر کس که روزی گذرش به اینجا افتاد تفاّلی می زنم، و امیدوارم که حال ِ نیکو در قفای فال ِ نیکوش آید (آمین)

بسم ِ ...


"گوهر مخزن ِ اسرار همانست که بود

حقّه ی مِهر بدان مُهر و نشان است که بود

عاشقان زمره ی ارباب ِ امانت باشند

لاجرم چشم ِ گهربار همان است که بود

از صبا پرس که ما را همه شب تا دم ِ صبح

بوی زلف ِ تو همان مونس ِ جان است که بود

طالب ِ لعل و گهر نیست و گر نه خورشید

همچنان در عمل ِ معدن و کان است که بود

کشته ی غمزه ی خود را به زیارت دریاب

زان که بیچاره همان دلنگران است که بود

رنگ ِ خون ِ دل ِ ما را که نهان می داری

همچنان درلب ِ لعل ِ تو عیان است که بود

زلف ِ هندوی تو گفتم که دگر ره نزند

سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود

حافظا بازنما قصه ی خونابه ی چشم

که براین چشمه همان آب ِ روان است که بود"


خدایا، دل های آدمیان را به سمت ِ محبت برگردان، زمستان است. (آمین)