تو رباعی، تو قصیده، تو غزل...

سلام

نام ِ یک شعر است...



از تمام ِ بیـــــــدها مجنون ترم

این گواه ِ عشق، این چشم ِ ترم

با تو تک گل من بهاری کرده ام

باغ ِ من، ای شاخه ی نیلــــوفرم

خاطرات ِ چــــشم های شاعرت

فکر کردی می رود از خاطرم؟

ای زلیـــخا،

ای تو را یوسف فدا

پیش ِِ چشمان ِ شما کف می بُرم!

پیش ِ چشمان ِ شما لاف است، لاف

گر بگــــــــویم نازنین، من شاعرم

تو رباعی،

تو قصیده،

تو غزل ...

من فقط، این شعرها را از برم!

بگذر از من بگذر امّا، گوش کن

گوش کن این چـــــند بیت ِ آخرم

نگذر از این خواهشم، تا نگذرد

نگذرد غم، نگذرد آب از سرم!

]

مانده بودم سال ها سرگرم ِ هیچ

صد گره در یک کلاف ِ پیچ پیچ

تا خدا پیغمبری مبعوث کرد

نازنینی، دلبری مبعوث کرد

رد ّ ِ پای عشق ...

تا پشت ِ درم

باز کن،

من آخرین پیغمبرم 

آینه مبهـــــــوت و حیران ِ تو شد

چون خدا هردم غزلخوان ِ تو شد

آبرنگ ِ عــــشق را بر داشت و...

سـبز آبی، رنگ ِ چشمان ِ تو شد

لحظه ای دیدم تو را، جان یافتم

پیش ِ چشمت هستی ام را باختم

چشم ِ تو قرآن ِ ناطق، وا اِلاه

مملو از سرّ ِ شقایق، وا اِلاه

آیه آیه عشق در من ریخته

اقرا بسم ربّک الـ...آموخته

من جهان را دیدم از چشمــان ِ تو

سیب ِ سرخی چیدم از چشمان ِ تو

من گنه کارم، گنــاهم را ببخش

عشق را دزدیدم از چشمان ِ تو

پُر شد از دریاسمان ها دیده ام

مملو از گنجــشکماهی سینه ام

از نو احساسم پر و بالی گرفت

واژه های مرده ام حالی گرفت

واژه رقصید و غزل بی تاب شد

شام ِ احساسم پر از مهتـــاب شد

 

تا که دادم سیــــب را دست ِ دلم

فکر کردم، ساده حل شد مشکلم!

من چه می دانستم امّا، عشق چیست؟

عاشقی یعنی چه ومعشــــوق کیست؟

وه، "الا یا ایّها الســـاقی" چرا؟

جرعه ای دادی و کردی مبتلا

یا چرا این عشق آسان می نمود؟

بعد از آن امّا، مسائل کم نبــــــود!

آسمان،

بار ِ امانت...

وای وای!

عاشقان،

بار ِ امانت...

های های

 فکر کردم با خودم، گفتم چه شد؟

اندکی بعد این غزل زاییـده شد

 

__قلعه ی جانم چرا تسخیر شد

چون دلم با عشق ِ تو درگیر شد

رفتی و...

از رفتنت هر روز ِ من

چون غروب ِ جمعه ها دلگیر شد

آمدم نام ِ تو را بر لب برم

بغض ِ من در حنجره زنجیر شد

تا که فریاد ِ مرا بغضم شکست

ناله ها در سینه ام تکثیر شد

آن قدَر در سینه ام غم ماند که،

عاقبت در چشم ِ من تخمیر شد

سهمم از عشق ِ تو زان پس نازنین

اشک های کهنه ی شبگیر شد

فاش می گویم که در چشمان ِ من

معنی ِ ناب ِ غزل تفسیر شد__

 

تا که بغضم لحظه ای آرام شد 

اشک های سرکش ِ من رام شد

یک سبد رنگین کمان در من شکفت

حسّ ِ زیبایی درونم باز گفت:

فکر کردی می روی از خاطرم؟

باز هم درگیر ِ شعری دیگرم...

 

روبرویم قاب ِ عکسی کهنه است

هم کلامم ساعت و آیینه است

لب پُر از فریاد ِ سنگین ِ سکوت

عصر ِ غربت بار ِ یک آدینه است

زخم ِ تنهایی ِ من کاری شدست

شبنم از چشمان ِ من جاری شدست

وه، نمک بر زخم هایم مرهم است!

آب ِ دریا ها برای آن کم است

برکه ی چشمانم از تو خالی است

تو کجایی ای پری؟

قلبم شکست...

وای چشمم از دلم لبریز شد!

تکـّه تکـّه آینه در آن نشست!

من نمک گیر ِ لبانت بوده ام

تشنه ی یک لقمه نانت بوده ام

فکر کردی می روی از خاطرم؟

باز هم درگیر ِ شعری دیگرم...

 

یک سبد آیینه در چشم ِ شماست

راوی سرّ ِ  غزل های خداست

سرّ ِ اوّل:

تا دهانم باز شد

آسمان خندید و عشق ابراز شد!

.

.

.

باز اسمــاعیل ِ قربـــــانی شدم

آنکه می بینیّ و می خوانی شدم

لحظه ای خندید بر من آفتاب

بعد از آن هر لحظه بارانی شدم!

.

.

.

من مسلمان – کافری دیوانه ام

چون تو شمعی لاجرم پروانه ام

غیبت ِ کبرا مکن شمس الضّحا،

ورد ِ من شد نام ِ زیبای شما

مثنوی در چشم ِ تو تفسیر شد

جان ِ جان ِ

جان ِ جانم سیر شد

مولوی – شمسم شدی ای جان ِ من

با تو رقصیدم جهان را تن تـَـتـَن

گردش ِ چشمان ِ تو دور ِ زمان

با نگاهت پل زدم تا آسمان

.

.

.

سرّ ِ آخر:

تا دهانم باز شد

آسمان گریید و غم آغاز شد

[

از جهان، از عقل، از من، از همه ...

من یقین دارم که روزی می برم!

می رسم تا آسمانه، تا خدا

با دو بال ِ عشق دارم می پرم


گنجشکماهی

پانزدهم ِ اردیبهشت ِ نود و یک

نمایشگاه ِ کتاب ِ تهران

----------------------

 

اعتراف نوشت:

هیچ وقت، همزمان، نه این قدر حرف زده بودم ونه این قدر سکوت کرده بودم. اعتراف هم می کنم که تا به امروز این قدر اعتراف نکرده بودم.


خواجو نوشت:

"عشق ِ مجاز در ره ِ معنی حقیقت است

عشق ار چه پیش ِ اهل ِ حقیقت مجاز نیست"

 

نظرات 14 + ارسال نظر
پرنیان دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 02:33

به به .... به به

آهان اینجا بلاگ اسکایه و چه خوب پس :



چه سورپرایزی ی ی ی ی
عالی بود .
میرم چون باید برم ولی فردا صبح که هیچی نت دارم شکر خدا ... اما بعداز ظهر می یام سراغ اینجا ...
مرسی ... عیدانه ی جیک جیکانه مون رو هم گرفتیم
دوستان بیاین ببینین کی اومده !!!!!

صدای ما را از بلاگ اسکای می شنوید
به به به...به به بیبب به بیب ببه به (با ریتم ِ شیش و هشت)
---
سلام بر باغبان ِ گل و ریحان، پرنیان

خب شیرازیا که می دونین مهمون نوازن
ابتدای امر چی میل دارید؟
آها، یادم اومد
بفرمایید قهوه فرانسه ~O) با کیک ِ شکلاتی ^o^||3
---
لطف کردین، تشریف آوردین
فقط نگین که در کنار ِ جیک جیکوانه ها صدای ماهی ها رو نشنیدین ...

---
چه حس ِ خوبیه میزبانی!!!

mahboobe دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 14:56

همش خوب بود. این تیکه ش بی نظیر بود. عاشق این بیت شدم

وای چشمم از دلم لبریز شد!

تکـّه تکـّه آینه در آن نشست!


موفق باشی نازنین

سلام محبوبی ِ عزیز

شرمنده ی الطاف و مهربونیاتم، چه در دنیای ظاهرن حقیقی، چه در دنیای ظاهرن مجازی!

همشو خوب می بینی! و گر نه...

این منم، این روزها

---
به امید ِ دیدار، نازنین

پرنیان دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 21:11

سلام مجدد

چه مزه ای داره گاهی وقتها آدم به جای میزبان بودن مهمان باشه . اگر چه شما هر جا که باشید آنجا سرای شماست.

حقا که همشهری خواجه حافظ شیراز هستید و شاعر و سراینده ی زیبائی ها .

ممنونم برای قهوه فرانسه و کیک شکلاتی .... اووووومدم !


اما مگه می شه شیراز اومد و فالوده ی شیرازی نخورد اون هم توی یه خیابونی که یه ارکی تو میدون نزدیکش داشت و یه بستنی فروشی بود که صفش بسیار طویل و یه آقائی بود اونجا نشسته بود کنار بستنی فروشی و می خوند و من و خانواده ام از بس که هنر دوست و هنرمند دوستیم شروع کردیم باهاش هم نوائی کردن و جمعیت رسید به صد نفر و ما هم برای تشویق حضار پول یه کمی قابل توجهی گذاشتیم جلوی اون آقا که دیگران هم جو گیر بشن و شدند و ... خلاصه طرف حسابی کاسب شد .
خاطرات نوروز 90 بود اینا که گفتم

و البته سالاد شیرازی که به دست کدبانوهای شیرازی درست می شه یه چیز دیگه ست و اینکه می یای شیراز این شیرازی های مهربون و مهمان نواز یه لحظه نمی ذارن بری شهر رو ببینی از بس ناهار دعوتت می کنند شام دعوتت می کنند بعد ناهار هم حتما باید توی باغ باشه . حالا باغ می خواد درخت داشته باشه می خواد نداشته باشه کافیه فقط اسمش باغ باشه .

این قسمت آخرش فقط مزاح بود . گذشته از شوخی شما شیرازی ها واقعا مهمان نوازید اونقدر که مهمانتون رو شرمنده می کنید و مهمان نمی دونه باید چیکار کنه تا از این همه خجالت در بیاد.

خانه ی جدید مبارک .
خوشحالم که اومدین . صدای ماهی ها رو هم شنیدم ...
منتظر می مونم برای نوشته های قشنگتون

مجدددن سلام بر باغبان ِ گل و ریحان

هاااا، دیدید چه مزه ای می ده میهمان بودن. در نسخ قدیم اومده که،
لذذتی که در میهمان بودن هست، در انتقام نیست.

یه لحظه اجازه بدید، فک کنم اشتباه کردم. اومده که،
لذذتی که در میهمان بودن هست، در میزبان بودن نیست.

چرا من اینجور شدم؟!
---
اصلن نسخ قدیم را فراموش، لطف کردید که درنگی کردید در این دریاسمان!
---
نظر ِ لطفتونه این جمله، فقط امیدوارم به حافظ علیه الرحمه بر نخوره می دونین که کمی دلنازکه دیگه.
---
ناقابل بود، امیدوارم باب ِ میل بوده باشه.
---
نه خداییش نمیشه، نمیشه از فالوده ی شیرازی گذشت. اونم فالوده پشت ِ ارگ.
به گمونم خود ِ کریم خان هم عصرها با عیالات ِ متحده! دست در دست ِ هم می رفتن از همون مغازه، فالوده می خریدن. بعد هم قدم زنون می رفتن بازار خرید.
این یعنی قدمت ِ اون مغازه.
دفعه ی بعد بستنی ِ مخصوص ِ بابا بستنی رو فراموش نکنید. از ما گفتن بود

راستی، نکنه این قضیه ی جوگیر شدن ِ نوع ِ بشر، ریشه در روز ِ الست داشته باشه و سیستم ِ ناخودآگاه ِ جمعی و اینااا

چه خاطرات ِ خوب و چه آقاهه ی خوش شانسی.
---
سالاد ِ شیرازی، دلم هواشو کرده. باز دو دلم کردید خانم ِ پرنیان
---
درباره این مطلبی که درباره ی شیرازی ها گفتین، واقعن لطف دارین. ایرانی ها غریب به اتفاق! این خصلت رو دارن. سفر زیاد رفتم و اینو خودم در گوشه گوشه ی این خاک ِ پاک تجربه کردم.
---
خوش حال شدم از حضور ِ دوبارتون
از شنیدن ِ شنیدنی ها!
---
می دونید که من عادت به نوشتن ندارم
به قول ِ خودتون فتح باغ هم که سرای ماست
پس
ما منتظر ِ نوشته های قشنگ ِ شما هستیم!

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 01:07 http://www.with-parnian.blogfa.com

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگهای سبِِِِزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند

حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟


قیصر امین پور

پیش ِ چشمان ِ شما لاف است، لاف
گر بگویم نارنین، من شاعرم
تو رباعی، تو قصیده، تو غزل...
من فقط، این شعرها را از برم

همیشه سخت و گاهن محاله که بشه شعر ِ مجسّم رو در بند ِ قلم کشید!
و اون چیزی که در بند کشیده می شه، اعتراف به ناتوانیه، فراق از حال و بال و فال ِ حقیقیه!

انتخاب هاتون، همیشه مثال زدنی و قشنگه،
و قشنگ هم که یعنی...

---
بعد نوشت:

اگر گفت: غزل بگو!
آینه ای روبرویش می گذارم و سکوت می کنم!
اگر باز گفت: غزل بگو!
آینه را بر می دارم، در چشم هاش خیره می شوم و سکوت می کنم!
اگر باز هم گفت: غزل بگو!
فقط سکوت می کنم!
.
.
.
.
.
.
.
و اگر باز هم گفت غزل،
اونوقت عینکمو برمیدارمو میذارم روی چشماش و اینجاست که عشق به خوبی و خوشی، تمام می شود.

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 01:10 http://www.with-parnian.blogfa.com

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست

آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست



زندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای

از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست



چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم

چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست



بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند

دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست



دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر

شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست



شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! شهر

از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست





فاضل نظری



چقدر این غزلگریه زیباست.
حس ِ زیبایی شناسی ِ شما بی تعارف، دست مریزاد داره.
---
کاش درد ِ انسانی که دچار ِ این بیت هست به زودی دوا بشه.
انسانی که ،
"از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست"

بسیار دیدم، انسان هایی آنچنان دونده، که به سمت ِ خط ِ پایان ِ فرضی می دوند، دونده هایی که به تعبیر ِ من بر روی تردمیل ِ دنیا می دوند!

---

یادم به بیتی ممنوعه از مدت ها پیش افتاد، گفتنشو خالی از لطف ندیدم.

به خطّ ِ لبت نرسیدم به خطّ ِ پایان که،
از شوق ِ بوسه از این عاشقانه خط خوردم

جوان بودیم و خام!

پرنیان - دل آرام سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 01:17 http://www.with-parnian.blogfa.com

سلام و خیر مقدم و تبریک به خاطر وبلاگی که می شه از نزدیک شعرهاتونو نوش جان کرد

قلمتون همیشگی باشه و چرخش براتون بچرخه




برکه ی چشمانم از تو خالی است

تو کجایی ای پری؟

قلبم شکست...

وای چشمم از دلم لبریز شد!


برام نوستالژی داشت از نوع کارتونای بچگیام



و اینکه چه جالب اسم و رسممون اینجا ثبت شده بود نیاز به نگارشش نبود اینم از عجایب گجشکماهی هاست گویا



راستی بی دعوت اومدیم شرمنده
از قدیم گفتن با کمی تغییرات البته که مهمون ناخونده حبیب خداست



دوسش داشتم شعر زیباتون رو
همیشه شاعر باشید و عاشق

سلام بر پرنیان ِ دل آرام ِ عزیز
رفیق ِ گرمابه و گلستان ِ بانوی رباعی های شیرین!

اول، از آخر ِ کلامتون شروع می کنم.
شرمنده، دشمنان ِ اسلام و مسلمین و شما، هستند! و در راس ِ اونا آمریکای جنایت خوار!
دوستان ِ همدل قدمشون بر چشم ِ ماست و خونده/ ناخونده حبیبن.
---
ممنونم که اومدین، من باید خیر ِ مقدم بگم. و خب خیر مقدم می گم
و الان خیر ِ مقدم گفتم
---
خودتون که مستحضر هستین. چرخ ِ قلم ِ من، فتح ِ باغه. بیاین با هم دعا کنیم برای اونجا.
از اینجا بخاری در نمیاد
---
راستی این نوستالژی که گفتین، کارتونایی بود که وقتی یارو توش گریه می کرد، چشماش اینجوری می شد؟!
---
ای میشه گفت از عجایبه این گونه ست
---

ممنون که آمدید ، و چندباره ممنون که زیبا خواندید و دیدید
" به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست"

---
دعا می کنم برای همان بهانه ی پنج حرفی ات!!
همان پنج انگشت ِ معجزه آسا!
برای

آ
ر
ا
م
ش

مملو از آرامش باشید

پرنیان دل آرام سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 09:30

هباشکی می خونین ما رو


چه بامسه




و اینکه از دوباره خوندنتون لذت بردم بسی


گاهی یواشکی می خونم

بعضی نوشته ها آن قدر بـُلد هستن که در ذهنم می مونن.

امیدوارم ببخشین گنجشکماهی رو



من هم از چندباره اومدنتون خوشحال شدم و

سپاس ِ فراراوان

باران چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 00:02 http://paieze89.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااملیکم!!!!!
اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه!
چه خبراست اینجا!
من بازم دیر رسیدم!
ولی
رسیدم!
.
.

من
در این لحظه
چه
بارانی شدم ..

.
.
مبارکه استاااااااد!
چشمتون روشن بچه ها!
نقدن همین تا بخونم و بنویسم باز!

سلام بر جناب ِ باران ِ عزیز
یاور ِ همیشه مومن!
---
خیر ِ مقدم
کوتاهی از ما بوده که تبلیغات ِ فراگیر نکردیم
راستش بضاعت ِ ناچیز و این حرفا دیگه ...
البته مستحضر هم هستید که تریپ ِ پایگاه های خودجوش و مردمی دیگه کم کم داره در م.ی.ه.ن جا باز می کنه
---
خودمونیم هااااااا، این جا چه خبره؟!
مثه اینکه فقط من بی خبرم
---
می دونین، بعضی از پُست ها، مثل ِ منزل ِ آخر می مونن (یه وجب بعدشون از کره ی زمین میفتی پایین). یا باید برگشت، یا همون جا اطراق کرد.
خوشحالم که این قدر به موقع رسیدید!
---
سال هاست، بارانی ِ نوشته های شما و دوستانم.
و حالا درس پس دادم،
امیدوارم لااقل ناپلئونی هم که شده...
---
مبارک شده به حضور ِ گرم ِ دوستان
چشمم روشن

ما چک هم قبول می کنیماااا. در وجه ِ حامل باشه که چه بهتر
---
شاد و پیروز باشید

باران پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 00:20

..

سلاملیکم!

ما هنوز اینجاییم!

بارانی و مشتاق ..



سلام بر باران ِ عزیز
دوست ِ همدل
" و مگر نه دوستی یعنی همین"
---
...
و این یعنی من هنوز در معیّت ِ اصحاب ِ کرم هستم!

---
نکند کسی در راه است،
که دارد باران می بارد
انگار همیشه بهانه ای هست برای هم چتر شدن، هم چتر ماندن ...
-----------------------------------------------------------------------

آسمان
گنجشک
دریا
ماهی
باران
چتر
سفر
جاده
.
.
.
حرف های ربط، فعل ها، فاعل ها ... چه قدر زور می زنند تا همه چیزو به هم وصل کنن، مربوط کنن.

کافیه فقط مراعاتن نظیر ِ هم باشیم!
اونوقت
در هر کجای قصّه که باشی
اگر کسی صدا زد، باران
تو بر می گردی
اگر صدا زد، دریا
تو بر می گردی
صدا زد، سفر
تو بر می گردی
.
.
.
مجنون که باشی،
هر کجا صدا زدند مجنون، بر می گردی
هر کجا بشنوی لیلی، بر می گردی!
لیلی که باشی،
هر کجا صدا زدند لیلی، بر می گردی
هر کجا بشنوی مجنون، بر می گردی!
...


شادی تان روزافزون دوست ِ عزیز

م ح ب و ب پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 08:49

از درون پیله ات نگاه کن
نوری می تابد
افسوس...
درخشش را باور نکردی
بی فروغ و کم سویش خواندی
...
کم است اما بی پایان
جرعه ای بنوش

"نخفته ام ز خیالی که می پزد دل ِ من
خمار ِ صدشبه دارم شرابخانه کجاست؟!"

---
از مولانا سوال شد، شراب حلال است، یا حرام؟!
و او در جواب گفت:
تا که خورَد!
---
"کم است اما بی پایان
جرعه ای بنوش"

شمس که تو باشی، باید باید نوشید!
---
اگر از من سوال می شد، می گفتم:
تا که دهد!

پرنیان دل آرام دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 ساعت 12:01

این شعر خوشمل از شوما بوط؟؟؟


در هر کجای قصّه که باشی
اگر کسی صدا زد، باران
تو بر می گردی
اگر صدا زد، دریا
تو بر می گردی
صدا زد، سفر
تو بر می گردی
.
.
.
مجنون که باشی،
هر کجا صدا زدند مجنون، بر می گردی
هر کجا بشنوی لیلی، بر می گردی!
لیلی که باشی،
هر کجا صدا زدند لیلی، بر می گردی
هر کجا بشنوی مجنون، بر می گردی!

سلام بر پرنیان ِ دل آرام ِ عزیز

راستش فقط یه دلنوشته ی کوچیک بود

شما زیبا دیدید

و ممنونم
به قول این با اَدبا ( اُدبا )، امتنان ِ وافر دارم
---
راستش این اعتقاده منه، فقط کافیست مراعاتن نظیر ِ هم باشیم...
(در خوبی البته، که چون بدیهی بود، از خیر ذکرش گذشتم )

باران چهارشنبه 31 خرداد 1391 ساعت 18:15

سلام بر گنجشکماهی عزیز
من خیلی میام اینجا
و دوباره خوندم از اول تا ...

آسمانی ترین آسمانه!
چه سری هست در این دوستی های بی بهانه!

یاد یاران سفر کرده به خیر ..

سلام بر عزیزباران


من دیگه به آمار ِ زمین مشکوک نیستم
همه چیز به طرز مشکوکی دارد به آسمان ختم می شود
حالا که صحبت ازون دلنوشته شد، بد نیست مرورش کنم

وسعت ِ حسرت و درد و غم را
می سپارم به بغض ِ شبانه
بغض و احساس ِ دلتنگی ام را
می چکانم ز ِ چشم ِ ترانه
جرات ِ بی تو بودن ندارم
ای مرا بودن از تو بهانه
مرا کن دعایی نور ِ دیده
در دل ِ خلوت ِ عاشقانه
آسمانی شده شعر ِ من چون،
قافیه از تو دارد نشانه
آسمانی ترین آسمانه

ممنون از حُسن یادآوری

روزی که این دلنوشته رو نوشتم، فکر می کردم شاعر شده ام، یعنی تا این حد

طولی نکشید که فهمیدم اشتباه می کردم
من شاعر نشده بودم...
---

آری اما غریب را دل ِ سرگشته با وطن باشد
و وطن ِ آدمی قلب کسانی ست که دوستشان داری و دوستت دارند

پرنیان دوشنبه 2 مرداد 1391 ساعت 12:52

سلام عرض شد
غیبت کبرا دارید . نگید نگفت !
امیدوارم هر جا هستید شاد و سلامت و پرامید باشید .

سلام بر باغبان ِ گل و ریحان

مردد بودم بین ِ گفتن و نگفتن
ولی چشم، نمی گم نگفتین

اما هی زیر ِ لب این بیت رو زمزمه می کنم
"حتا اگر آیینه باشی پیش ِ آدم ها
باید زبان ِ تند ِ حاشا را بلد باشی"
---

این آرزوی متقابل ِ من هم هست برای همه انسان های نیکو سرشت
خصوصن دوستان ِ باغ
و امید تغییر و بهبود و نیکو شدن دارم برای دیگران

پرنیان دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 12:18

رفتید که رفتید ؟

چرا؟

خبر ِ ما برسانید به مرغان ِ چمن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد