این منم، اگر می خواهید بشناسیدم

سلام

و سلام بر غریب ِ آشنا

---

من ترجیح دادم جواب ِ نظر ِ شما را در این جا، یعنی در پستی به صورت ِ مستقل بیان کنم. نمی دانم آن نظر را باید تایید می کردم یا نه، به همین خاطر از شما تقاضا دارم که این متن را با دقت بخوانید و سپس به بنده بگویید نظر ِ شما را تایید کنم تا برای همه آشکار باشد یا همین طور پوشیده بماند؟ و بدانید من ابایی از تایید صحبت های شما ندارم و در ادامه خواهید دید که چرا.

---


ممنونم از زمانی که گذاشتید. امیدوارم نظری را که بیان کردید، نگه داشته باشید. و باز هم آن را بخوانید و ببینید که علت ِ بیان ِ خط به خط ِ آن چه بوده و چه چیز کلّن علت ِ بیان ِ آن نظر گشته است. ببینید آیا از تمام ِ حرف ها و حدیث های نوشته های من، تنها به یک گوشه ای خاص توجه نکرده اید. و چرا تنها آن گوشه را برگزیده و دنبال کرده اید. من از شما تقاضا دارم که فارغ از من و ما به این ها و حتّا نوع ِ لغاتتان فکر کنید.

---


اگر این نظر قصدی خیر و در جهت ِ تلنگر زدن به من و برای بهتر شدن و متنبّه گشتن و آگاه گردیدن از زیبایی ِ حقیقی بوده، بسیار سپاسگزارم و یقین بدارید که به آن فکر می کنم و همیشه فکر خواهم کرد تا رفع ِ نقص کرده و در جهت ِ کسب ِ آنچه زیبایی ِ حقیقی بدان معنا می شود همّت ورزم و به این دلیل خدا را شکر می گویم. و اگر تنها بیان ِ حرف هایی بوده که خیال ِ شما با گفتنش راحت گشته و یا ترکیبی از دو دلیل ِ بالا بوده، باز هم خدا را شاکرم چرا که همیشه از خدا خواسته و می خواهم که مرا از حال ِ دست داده به دیگران نسبت به رفتارهایی که در قبال ِ آن ها داشته ام و صحبت هایی که با آن ها کرده ام، آگاه گرداند (کسانی که با آن ها آشنا بوده و یا هستم، برخورد کرده و یا برخورد می کنم و ...) تا اگر خوبی کرده ام مسیرم را ادامه داده و در این راه با ثبات تر گردم و اگر جفا نموده و یا ظلمی کرده ام، جبران کنم و یا در صورت ِ عدم ِ توانایی در جبران و ادای دین، طلب ِ بخشش و عفو نموده تا ایشان کرامت ورزیده و از من بگذرند.


شما که حتّا خود را در مقام ِ قضاوت ِ انسان های متکبّر و از خدا بی خبر نمی دانید، آیا سزا نیست که کمی نسبت ِ به آنکه خود را غریب ِ آشنای او می دانید کریم تر باشید و اگر (دیروز) خطایی کرده و جفایی نموده به دیده ی گذشت و عفو بنگرید و (امروز) خوش بینانه او را مورد ِ خطاب قرار دهید. آنچه من در این نظر یافتم، در خوشبینانه ترین حالت، نشانی از عدم ِ رضایت و بغض و در بدبینانه ترین حالت حاکی از غضب و خشم بود. بسیار اندوهگین و بیشتر نگران شدم. و در این دوره ی حساس که نیازم از هر زمانی به آرامش و تمرکز بیشتر است با خواندن ِ این نظر و احتمالی که دادم، تصمیم گرفتم  برای بیان ِ حقایقی در اینجا درنگ کنم. این زمان ِ مقدس را برای بیان این حقایق انتخاب کردم. همان زمانی که برای بیان حرف های پست ِ پیشین نیز انتخاب کرده بودم.


شما یا مرا نمی شناسید و این سخنان را بیان کردید، که خب می گذارم به پای حرف هایی عمومی و حقی که بیان شده اند و من هم به عنوان ِ یک مخاطب ِ عام شنونده و پذیرای آن ها هستم، پس دلیلی برای به دل گرفتن نیست. و اگر مرا می شناسید (بر اساس ِ مراوده ای یا برخوردی در مدت زمانی محدود و یا هر اساس ِ دیگر) و این سخنان را بر آن اساس بیان کردید، لطف کردید. این پاسخ را تا انتها بخوانید تا ببینید در حق ِ من چه لطفی کردید. پس چرا من به دل بگیرم، که در عوض باید خوشحال باشم (در کنار ِ آن آندوه و نگرانی). از آنچه درباره ی غرور بیان کردم خوشحال باشید بیش از آن مقدار که تعجب می کنید.

---


ای غریب ِ آشنا، این ها تنها یک پاسخ به نظر ِ شما نیست که مقام ِ اعتراف ِ یک انسان ِ حقیر است. کسی که به حقارت ِ جایگاه ِ خویش معترف است. کسی که نه تنها در جواب ِ شما که رو به درگاه ِ همان خداوندی که به بیان ِ شما در نظر ِ شریفتان " خودش همه را دوست دارد و سفارش به خُلق ِ نیک و تواضع و حق شناسی و انصاف و نوع دوستی و دادگری و ظلم ستیزی و حق ستایی و ... کرده "

می ایستد و عاجزانه می گوید:


خدایا، من نه تنها به خود که به بسیاری از بندگان، و نه تنها به این هر دو که به زمین و زمان ِ تو ظلم کرده ام. آنچه از بدی و گناه مرتکب شده ام، تو به آن ها آگاهی و بر اندازه و مقدار و کیفیت و چگونگی ِ آن ها از من و از همه ی آنان که مظلوم ِ رفتار و گفتار ِ من بوده اند، دانا تری. پس وای بر من، از آنچه برای خود پیش فرستاده ام.

خدایا، اگر جایگاه هایی از رحمت و عفو ِ تو _که بر هر چیز احاطه دارند _نبودند تا بر آن ها امید بندم و در آن ها قرار گیرم و اگر نبود کلام ِ حق ِ تو که فرمودی (یا عبادی الّذین اسرفوا علی انفسهم، لاتقنطوا من رحمت الله، انّ الله یغفرالذّنوب جمیعا، ...تا از رحمت ِ تو نا امید نشویم) بی شک دست از خود می شستم و در چاه ِ حرمان و یأس سقوط می کردم.

خدایا، اگر از تو گریزی بود، برای رهایی از عذاب و خشم  ِ تو به سبب ِ گناهانم، از تو می گریختم. اما از تو گریزی نیست و تو بر احوال ِ من و اعمالم آگاهی و چیزی بر تو پوشیده نیست و همین بس است که تو حسابگر ِ اعمال و نیّات ِ من و کیفردهنده ام باشی.

خدایا، در باور ِ من تو خیالی و ترسناک نیستی بلکه من از سخط  ِ تو به سبب ِ گناهان و قصورم به تو پناه می برم و از این ترسانم، و با این همه قصور و خطا و گناه، جهل و ضعف و غفلت و غرور، به امید ِ رحمت ِ تو به سوی تو می شتابم. این منم، خوار و درمانده و عاجز و بینی به خاک مالیده، خطاکار و پشیمان و به جهل آلوده، که اگر عذابم کنی عین ِ عدالت ِ توست و اگر از من بگذری، همانا تو بسیار نسبت به بندگانت بخشنده و با گذشتی.

خدایا، من سراپا جهل و نادانی ام و اگر تو به حلم ِ خود بر من منّت نگذاری و به نور ِ خود هدایتم نکنی، هلاکتم حتمی ست. خدایا، پُرم از نقص ها و اشتباهات و ضعف های دیروز، اما به خاطر ِ امّید ِ امروزم به قوّت و غنای خود بر من منّت گذار که اگر چنین نکنی، خسرانم قطعی ست. بگذر از این وجود ِ بی تاب و ناتوان و رحمت آور بر آنکه جایگاهش حقیر و ناچیز است.

---


اگر لطف ِ او نبود، من همان در راهمانده ی ضعیف و درمانده، همان در جهل فرو رفته ی غفلت زده، همان عاصی و رو به راه های ناکجا، همان رو به غضب ِ او نهاده، همان هیچ ِ هیچ ِ دیروز بودم. همان که احتمالن شما می شناختید.

ای غریب ِ آشنا اگر این را می خواستید بدانید، و بگویید، اکنون دانستید و من بار ِ زحمت از دوش ِ شما برداشتم. نیازی به شکسته-معرفی های دیگران نیست، که آنچه شما و دیگران از حقارت و سرشکستگی و ستمکاری من می دانید، بسیار بسیار بسیار در مقابل ِ آنچه خود می دانم و خداوند می داند اندک است.

من خود گویای شرح ِ کاملی از حال ِ خود خواهم بود تا همه بدانند که من کیستم؟ همان بنده ی عاصی و درمانده ی پُر خطا، همان که  اگر خدای انسان های خوب و به حقیقت زیبا (همان خدای عارفان و عاشقان و عابدان و بندگان ِ حقیقی که خیر ِ فراوانی برای انسان ها داشتند، و آنگونه زیستند که گفتند، آنگونه که خداشان گفت و خواست و شما معرفی شان کردید) بر او رحم نکند، از فرط ِ سستی و ضعف و قصور و خطا، استخوان های وجودش زیر ِ بار آنچه خود برای خود برگزیده بود، در هم خواهد شکست و نابودی اش محقق خواهد شد.

این منم، همان انسان ِ حقیری که چون در پیشگاه ِ خداوندی ِ خدای اینان، به گدایی ایستاد، او را بخیل نیافت، و چون آهنگ ِ او کرد او را گرفته ندید و چون به اظهار ِ عجز پرداخت او را شنواترین دید و چون از کرمش درخواست نمود، عطاکننده ترینش یافت. با وجود ِ سابقه ای ناصواب و بار ِ سنگین ِ خطاها و جهلم، سرشکستگی ها و دلشکستگی ها و کوله بار ِ حسرت و اندوهم. اما او آفریننده ی من است، آن روزی دهنده ی مهربان و بی نیاز از من و ما و هرچه. او که دارنده ی اسماء و صفات ِ نیکوست. که فهم ِ تنها یکی از آنان برای هفت پشت ِ هدایت ِ هر انسانی کفایت می کند.

من این خدا را سپاس می گویم، خدای اینان را، چرا که او را شایسته ی سپاس و ستایش می بینم. به خاطر ِ رحمتش، نعمتش، هدایتش، امیددادنش، انذارش، عفو و خطاپوشی اش، مغفرت و احسان و توبه پذیری ِ رحیمانه اش. به خاطر ِ اسماء و صفات نیکویش. دعوتش را لبیک گفتم و اطاعتش را به خاطر ِ این همه بر خود واجب دانستم و می دانم، تا وسیله ای باشد به سمت ِ محبتش، و محبت ِ آنان که او را دوست دارند، و محبت به آنان که او دوست دارد و دیگر بندگانش. اگر دیروز به راه ِ دیگری بوده ام، امروز به این راه ِ همیشه ام، به راه ِ  این خواسته ی تمامم. سپاس می گویم این خدا را، که احسان ِ او علت ِ به دست آوردن ِ احسان و نعمت های اوست و بدون ِ آن احسان ِ نخستین و بی مقدمه، وجودم اصلاح نمی شد، شکستگی ام جبران نمی گشت و ... پس آیا قضاوت ِ امروز ِ آدمی بر اساس ِ دیروز ِ او شایسته است؟


خدایا تو را سپاس، آن سپاسی که تو را از من خشنود گرداند و زمینه ی کامل شدن ِ نعمت ِ هدایتت را برای من فراهم آورد و نصیبم را از رحمت و فضل ِ تو افزون گرداند.

ای خداوند ِ عارفان و عاشقان و عابدان و بندگان ِ حقیقی، ای  خداوند ِ عارفان و عاشقان و عابدان و  بندگان ِ غیر ِ حقیقی. یا ربّ العالمین، ای پناه دهنده و پناهگاه ِ من آنگاه که از راه ِ احسان و لطف ِ تو به سوی تو رهسپار شدم، پس از خستگی و درماندگی ام از پیمودن ِ راه های رو به هرکجا. ای گذشت کننده ای که اگر عیب پوشی رئوفانه ی تو نبود، رسوایی ام آشکار و بر سر ِ زبان ها جاری بود. ای آنکه چون به یاری ات خواستم، توانایی ام دادی و رحم آوردی بر ضعف و سستی ام و اگر جز تو را برای یاری می خواستم در خودشکستنم حتمی و در ضعف و ذلت ماندگی ام قطعی بود. بی گناه نیستم و عذری برای آوردن به درگاه ِ تو ندارم، پشیمانم و به آغوش ِ امن ِ رحمت و عفو و فضل ِ تو پناه می آورم و از هرچه از اعمالم، که دیروز مرا از تو  دور می کرد و به کام ِ ذلّتم می کشاند، بیزارم و از آن ها دوری می جویم  و از عواقب ِ آن ها به جانب ِ گذشت ِ تو می گریزم. و اگر به جانب ِ تو نگریزم چه کنم. این درمانده ی هراسناک ِ دلنگران ِ ترسان ِ فقیر و در اضطرار مانده را به خودش و دیگران وامگذار و ناامید مگردان.

خدایا تنها تو از سرائر ِ من و آنچه از من بر دیگران پوشیده است آگاهی. خدایا به تو شکایت می کنم از خودم، از غم و اندوه و وسوسه های درونم. این شکایت را وسیله ی هدایت و نجات ِ من از رسوایی و هلاکت قرار ده و توانایی ام ده تا در آشکار و نهان آنگونه باشم که تو دوست داری و در راهی بوده و به عملی مشغول باشم که تو می پسندی. ای که امیدم تنها تویی و اعتمادم بر توست، و گریزان به سمت ِ رحمت ِ توام. به خاطر ِ سستی و ناتوانی ام در ادای دیون و به خاطر ِ گناهان و جهل و نادانی ام، از نیکی ها محرومم مگردان، که اگر به خاطر ِ این ها از من مگذری، عین ِ عدالت ِ توست و تو بر کسی ستم نمی کنی و اگر بگذری، همانا تو مهربان ترین ِ مهربانانی.

---


ای غریب ِ آشنا، بر این باورم، که در ِ سعادت آنگاه به روی بنده ای باز می شود که معترف به قصور و گناه و جهل و ضعف  خود بوده و خواهان ِ بازگشت به آغوش ِ پر مهر ِ پروردگار باشد، هم او که منشأ احسان و خوبی ها بوده و سفارش کننده ی بندگان به احسان و خوبی ست. برگردد و از او توانایی و وسیله برای ادای دیون و رفع ِ مظالمش را طلب کند و در این راه قدم بردارد و همت ورزد.

آری ایمان آن است که نورش در دست ها و پاها، زبان و قلب و ذره ذره ی وجود ِ انسان جاری شود تا نیکی ِ او فراگیر و بخشش و گذشت و احسانش افزون و عیب پوشی و به رو نیاوردنش (آنگاه که می داند انسانی نادم و پشیمان است) فراوان گردد.

آری ایمان و محبت آن است که در عمل جلوه کند و محدود به واژه ها و الفاظ نگردد. نوری نور ِ هدایت است که پاها را در مسیر ِ احسان و محبت و گذشت و عیب پوشی و دستگیری و اینگونگی ها پیش برد. ایمان آن است که ما نیز ببخشیم. ما که خود حاملان ِ قصور و خطا و گناهیم، ببخشیم آنان را که پشیمان اند و حتا آنان که سزاوار هم نیستند، تا خدا ما را بهتر و بیشتر بپذیرد آنگاه که به سمت ِ او باز می گردیم  و ما را بیامرزد آنگاه که از وجود ِ رحیمش طلب ِ مغفرت می کنیم. تا بخشش ِ ما عاملی شتاب دهنده در بخشش و مغفرت ِ خدا نسبت به ما گردد.

همان خداوندی که فرمود: ( و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبّون ان یغفر الله لکم و الله غفور رحیم...باید مؤمنان عفو و صفح پیشه کنند و از بدیها درگذرند، آیا دوست نمی‌دارید که خدا هم در حق شما مغفرت (و احسان) فرماید؟ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است)

آری، نور باید در چهره و دست و پا و زبان و قلب ِ ما هویدا گردد. اگر اطاعت ِ او و تامل در اطاعت ِ او بود، به راه ِ کژی وبدی و ستم و ... نمی رفتیم. من از پشیمانانم. هرچه کردم به جز اطاعت ِ دوست، در همه عمر از آن پشیمانم. از ظلم ها در حق ِ خودم و ستم ها در حق ِ دیگران، از بدی ها و کژی ها.

عزیز ِ گرانمایه، من اصلن آمدم، تا همین حرف ها را بزنم، تا بگویم تنها جاری ِ ایمان در دست ها و پاها و چشم ها و زبان  و کلن وجود ِ ماست که ما را به چشمه ی نور می رساند و وجودمان را از هر پلیدی و کژی تطهیر می کند. شما از تمام ِ نوشته ها، فقط آن قسمت را دیدید؟ نمی دانم چرا دیگر قسمت ها را ندیدید، یعنی دیدید ولی عاملی سبب گشته تا هنوز هم ناخوش بینانه به نوشته ها بنگرید. این ها به کنار. بسیار نگرانم از اینکه در حق ِ شما نیز بدی و قصوری روا داشته ام که مستحق ِ بخشش نبوده و سبب شده بدین گونه مورد ِ خطاب قرار گیرم. نگرانی ِ من تنها در این مورد است. من از خدا می خواهم و به او می گویم:

خدایا تو بر هر امری توانا و قادری، هستند کسانی که دیروز من در حق ِ آنان خواسته و ناخواسته، از سر ِ غفلت، جهل، غرور و ... ستمی روا داشته ام و مدیون ِ آنان هستم و امروز یا از توانم خارج است که جبران کنم یا فرصت و وسیله و سببی برای جبران فراهم نیست. اما خدایا من از ناتوانانم و از بازگشت کنندگان به آغوش ِ پر محبِت ِ تو، تو که هم بر هر امری توانایی و هم پذیرنده ی بازگشت کنندگان و بخشنده ی بندگانی. از تو می خواهم یا توان ِ جبران و راه و فرصت و وسیله ی آن را نصیبم نمایی و یا تو خود ادای دیون ِ مرا بر عهده گیری. خدایا با تمام ِ وجود از تو می خواهم  و ایمان دارم به وعده ی صدق ِ تو که فرمودی:

(من یتّق الله یجعل له مخرجا ... و تو راه ِ خروج را ضمانت کردی، بشرطها) و نیز فرمودی: (یا ایها الذین آمنوا ان تتّقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفّر عنکم سیّئاتکم و یغفر لکم و الله ذوالفضل العظیم ... و بخشش ِ گناهان را از منبع ِ فضل و کرمت وعده دادی، بشرطها) 


ای غریب ِ آشنای عزیز، من از شما طلب ِ بخشش می کنم،  چرا که مطمئن هستم شما اهل ِ نیکی و گذشتید. اگر من نسبت به شما ستمی روا داشته یا مرتکب ِ خطایی گشته و یا حقی را ناحق کرده ام از من بگذرید. می دانم که (جزاء سیّئه سیّئه مثلها) اما آیا راه ِ احسان امن تر و نیکو تر نیست؟ و (فمن عفا و اصلح فاجره على الله) و آیا حساب ِ عافی با خداوند نیست؟ می دانم که می دانید که تاج ِ احسان، گذشت است و می دانید که احسان از عدل والاتر است. پس، از گذشت بالاتر چیست؟ نه به خاطر ِ من، که شایستگی ِ من ناچیز و چه بسا هیچ است بلکه به خاطر ِ خداوند از من بگذرید، به خاطر ِ او که فرمود: ( و الذین صبروا ابتغاء وجه ربّهم ... و یدرؤون بالحسنه السّیئه اولئک لهم عقبی الدّار ... به خاطر ِ سرنوشت نیکی که تنها نزد ِ خداست از من و سیّئه ی من به نیکی و احسان بگذرید که ... و العافین عن النَّاس و اللّه یحبّ المحسنین)


من از یک چیز اطمینان دارم و آن اهل ِ نیکی بودن ِ شماست، چرا که در طول ِ زندگی ام اگر نگویم تمامن که درصد ِ بالایی از کسانی که با آنان مراوده داشته و با ایشان در رفت و آمد بوده ام اهل ِ نیکی بوده اند و اگر شما مرا می شناسید شکی ندارم که در این دسته قرار دارید. اگر پشیمانی از خطا و جفا و اعترافم به بانگ ِ بلند، باب ِ عفوی بر من می گشاید بدانید که من از پشیمانان و معترفانم و اگر طلب ِ گذشت سبب ِ از بین رفتن ِ خشم و نارضایتی ِ شما و کسب خشنودی تان می گردد، یقین بدانید که من از طلب کنندگان ِ گذشتم.

اگر ببخشید راه ِ دوری نمی رود و اگر نبخشید من مبنای نظر ِ شما را بر حق بودن می گذارم و به شما حق می دهم که از من نگذرید اما بدانید (و إِن تعفوا و تصفَحوُا و تغفِروا فانَّ الله غفور رحیم ... بی شک اگر مرا ببخشید و از نکوهشم در گذرید و خطایم را نادیده بگیرید آنگاه منّت بر من تمام کرده و از خواری و شرمندگی و عذاب رهایم کرده اید و بدانید و می دانم که می دانید وعده ی خداوند صدق است و او غفور و رحیم است و مغفرتی را که در حق ِ من داشته باشید بی شک در حق ِ شما خواهد داشت و بهتر از آن را).

در غیر ِ این صورت، شکایت به محضر ِ آن بخشنده ی مهربان خواهم برد و زبان به شکوه می گشایم که:

خدایا من از بندگانت طلب ِ بخشش کرده و خواستار ِ جبرانم و تو بر صدق ِ حال و قال ِ من گواهی و گواهی ِ تو مرا کفایت می کند. از آنان که از من گذشته و می گذرند به نیکی بگذر و از رحمت و فضل و مغفرت ِ خود سیرابشان کن و دل ِ آنان که با من نرم نگشته و بدین سبب از من نگذشته اند را تو نرم و مهربان کن و آتش ِ خشم و غضب ِ درونشان را به نسیم ِ رحمت ِ خود خاموش گردان تا به نیکی از من در گذرند و مرا ببخشند.

خدایا از آنان که از من نگذشته، و بر پشیمانی و ندامت و تقاضای جبرانم (در صورت ِ توانایی) رحم نمی آورند، به آستان ِ فضل و مغفرت ِ تو پناه می برم و با تمام ِ وجود می خواهم که یا مقلّب القلوب، قلب های آنان را به حالی نیکو برگردانی و آنان را راضی و خشنود گردانی، که شکستگی ام را جز لطف و محبت ِ تو جبران نکند و حسرت و ندامتم را جز رحمت ِ تو برنگرداند و حقّا که تو بر هر امری توانا و قادری

---


به قول ِ حافظ:

"اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر... به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم" :)

این همه گفتم و درنگ کردم تا این را بگویم، که به جلال ِ خداوند سوگند که پشیمانی ِ آنان که از اهل ِ خطایی (که نادم است) نمی گذرند از پشیمانی ِ اهل ِ خطا بیشتر خواهد بود (نه به این خاطر که حق ندارند، بلکه حق دارند طریق ِ عدل پیش گیرند) در آن روزی که خواهند دید خداوند با آنان که با او معامله کردند و به خاطر ِ او صبر نموده و بخشیده و مورد ِ مغفرت قرار دادند، چگونه معامله می کند و چگونه حسابی با آنان خواهد داشت. پس امروز گذشتن از انسان هایی چون من برای آنان که اهل معامله اند آسان خواهد بود. آنان که سینه هایشان گشاده و ایمانشان به صدق ِ وعده های خداوند بیشتر است.

اگر دینی بر گردن ِ من دارید و می دانید که من توانایی ِ ادای آن را دارم، بسم الله و اگر واقف بر ضعف و ناتوانی ِ من و شرایطم هستید، من خواهان ِ عفو و گذشتم.

----------------------------------------------------------------


خدایا کمک کن تا از ایمان آورندگان به تو بوده و در حقیقت ِ ایمان ِ خود از دروغگویان نباشم.

آمین یا ربّ العالمین


گنجشکماهی

15 مردادماه ِ 1393

نظرات 2 + ارسال نظر
پاسخ به مخاطب ِ خاص یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 09:52

سلام بر شما، که بیشتر احساس می کنم از ترکیب ِ غریب ِ آشنا، تنها غریب هستید و نه آشنا. همان طور که شما خود معترف هستید نوشته های من همیشه، همین طور جمعی از واژگان زیبا بوده اند، این رسم ِ من در نوشتن است و اگر قرار بر نوشتن در روزگار ِ پیش ِ رو باشد، باز هم اگر خدا بخواهد و عمری باقی باشد بر همین منوال خواهد بود. بلندی ِ نوشته های من ربطی به حجم ِ نوشته های دیگران ندارد و من آن اندازه می نویسم و آنگونه می نویسم که باید. و بدانید اگر من هم بخواهم از کنایه و طعنه و این قسم ترکیبات در صحبت هایم استفاده کنم، (باز هم با توجه به اعتراف ِ خودتان نسبت به فهم و کمالات و آشنایی ِ بنده در باب ِ سخنوری و سخن دانی و این اوصافی که برایم قطار کردید :) ) می توانم. اما، چون هدف ِ من صلاح، و آگاهی به ضعف و قصورم و اندیشه ی اصلاح ِ خود و فی ما بین است از به کار بردن ِ طعن و کنایه و اینگونه صحبت کردن پرهیز می کنم. تا هم از راه ِ ناصواب و گفته ها و برداشت های سطحی، دور بمانم و هم منصفانه تر و مصلحانه تر سخن بگویم. اما انگار مساله ای در این میان هست که با وجود ِ این خواسته ی من، باعث ِ برداشتی معکوس و تصوری ناصحیح می گردد.
اینگونه دیده می شود که مانند ِ نظر ِ قبل، تنها آن قسمت هایی را که تمایل به دیدن شان داشتید دیدید و بر اساس ِ آن ها دوباره این سخنان را بیان کردید. طبیعی ست که با این عادت در صحبت کردن با بنده (که باز هم می گویم می تواند به دلیل ِ مساله ای باشد که اساسن باعث ِ ایجاد ِ این نگاه شده است) هرچه در پاسخ به شما بنویسم باز با چنین دوباره-پاسخ هایی مواجه می شوم، تا زمانی که آن مساله ی بنیادی و اساسی مرتفع نشود.
من به حرمت ِ هر آشنایی که اسمن بوده یا هست و به قصد ِ اصلاح ِ هر نامیزانی و باز شدن ِ هر گره و به امید ملاطفت شما و بخشش ِ هر عیب و ایراد و خطای بنده، می نویسم و خدا را بر این ادعا شاهد می گیرم. بهتر است نوع و ترکیب ِ جملاتی را که بنده نگاشته ام پیش از بیان ِ هر آنچه می خواهید در پاسخ ِ به آن ها بیان کنید، سبک و سنگین کنید این را به خاطر ِ همان سخن دانی و سخن وری و غیره که خود اذعان کردید می گویم. بی شک کسی که با این اوصاف او را مورد ِ عنایت و تمجید قرار داده اید در برگزیدن و انتخاب ِ لغات برای بیان ِ دقیق ِ منظورش وسواس خاصی دارد.
----------------------------------
من در این پست اگر ملاحظه بفرمایید، اینگونه نوشتم:
_ممنونم از زمانی که گذاشتید. امیدوارم نظری را که بیان کردید، نگه داشته باشید. و باز هم آن را بخوانید و ببینید که علت ِ بیان ِ خط به خط ِ آن چه بوده و چه چیز کلّن علت ِ بیان ِ آن نظر گشته است. ببینید آیا از تمام ِ حرف ها و حدیث های نوشته های من، تنها به یک گوشه ای خاص توجه نکرده اید. و چرا تنها آن گوشه را برگزیده و دنبال کرده اید. من از شما تقاضا دارم که فارغ از من و ما به این ها و حتّا نوع ِ لغاتتان فکر کنید_
نمی دانم رقتید و آن نظر ِ نخستین تان را مرور کردید یا نه. اما این پاسخ ِ دوم ِ شما، سبب شد تا من خودم آن را برای شما مرور کنم. جمله های تان را در نظر ِ نخست تان ببینید و به برداشت های سطحی و ناصواب ِ من هم خوب فکر کنید. من گوشه گوشه ی این پست را با امید نوشتم و خواهید دید که جسارتی در آن نیست و سطحی نگری در آن راه ندارد، فقط امید است و انتظاری از انسانی که شما باشید، همین.
-------------------------------------
می گویید:
"رسم وبلاگها و نظرها همه بر ستایش و دست مریزاد گفتن است اما حکایت ما جور دیگریست" حکایت ِ شما چه جور است؟
مگر من اینجا را راه انداخته ام که برای خود ستایش و تمجید جمع کنم، چه نفعی برای من دارد؟ خودم را با این کار تسکین می دهم؟ بر آلام و دردهایم مرهم می گذارم؟ و ... و اصلن مگر دیگران مرا تعریف و تمجید می کنند؟ یا دیگران بی دلیل از چیزی تعریف و تمجید می کنند؟ و یا چون اینجا از چیزی تعریف و تمجید کردند، این بدین معنی است که من را (همان که شما ادعا می کنید می شناسیدش آن هم به صورت ِ نسبی)، مورد ِ لطف قرار می دهند؟
خیر. این تعاریف و تمجیدها را من به خود نمی گیرم، و کافی ست جواب ِ نظرات را بخوانید. این تعاریف ها و تمجید ها به حقیقت و زیبایی معطوف اند نه به شخص، نه به من. به حرف ها. و من این را هزاران بار در این جا معترف بوده ام. چرا که اینجا شخص و زمان و مکان وجود ندارد. به این هم باید توجه می کردید. اینان اگر هم بخواهند نقدی کنند به گفته ها و نوشته ها و حقیقت و ناحقیقت ِ موجود در آن ها اشاره دارند، چون کسی را جز حرف ها و حدیث ها نمی شناسند. این شما هستید که مرا مستقیم مخاطب قرار می دهید، که مرا می شناختید. و از زاویه ای به بیان ِ خودتان متفاوت قصد ِ بیان حرف هایی را دارید. تفاوت ِ زاویه ی دیدی که از آن سخن می گویید را من در اعتقادات ندیدم، که در لحن و آهنگ ِ کلام ِ شما دیدم. که برایتان توضیح خواهم داد.
-----------------------------------------
شما مرا می شناسید. من که شما را نمی شناسم. نمی دانم چه کسی هستید. پس آیا نمی توانم و نباید کلام ِ شما را سبک و سنگین کنم؟
کسی آمده و خود را غریب ِ آشنا می نامد. بی سلام.
خب سلام اختیاری است، حتمن دوست نداشته. بسیار خب. من هم با این مشکلی ندارم. در ادامه ی آن حکایت بیان نمودید:
" آنچه من می شناسم هرگز حریف غرور درونش نخواهد شد"
برداشت ِ ناصواب و سطحی ِ من:
آنچه شما می شناسید؟
در خطاب به انسان به جای آنچه از آنکه استفاده می کنند و این انتخاب بی دلیل نیست. استفاده از هرگز، و نیز استفاده از فعل ِ مستقبل منفی، یک قضاوت نیست؟ من هیچ نمی فهمم، قبول. سخندان و اهل ِ کمال و معرفت هم نیستم، قبول (و حتا ادعایی هم نداشته و ندارم). اما آیا این جمله یک قضاوت نیست؟
آنچه شما می شناسید؟ یا آنچه شما می شناختید؟ آیا نسبت ِ به این جمله مطمئن هستید؟ این اطمینان ِ امروزی از چه چیز حاصل گشته است؟ بیان ِ کلی ِ این جمله ناشی از چیست؟
من دلم از صورت ِ این جمله نمی گیرد، از این می گیرد که من امروز اینگونه نیستم، مدت هاست که این گونه نیستم، پس چرا باید به این صورت مورد ِ خطاب قرار گیرم؟ (آن هم از زاویه ای متفاوت)
--------------------------------------
شما وقتی پست ِ قبل را خواندید، در جایی با این نوشته ی من مواجه شدید که " امروز زمان ِ به خاکسپاری ِ چندباره ی غفلت ها و غرورهای من بود". بروید و بخوانید و ببینید این جمله در کدام قسمت از آن پست نوشته شده بود. نمی خواهد بروید، خودم جواب می دهم. در بعد از تشییع.
چند خط بعد از آن هم این جمله را نوشتم " امروز من زیر ِ سر عزیزم خاک گذاردم".
کسی که خودش را غریب ِ آشنای من می نامد و می داند، قبل ِ از بیان این جمله ی قطعی درباره ی غرور ِ من (که چون با دلیل و به قول ِ شما مستند از هر طرف به آن نگاه می کنم، آن را بیش از گلایه می بینم)، به خاطر ِ از دست دادن ِ عزیزی به من تسلیت می گوید. اصلن این را دیدید؟
می گوید: من به تو تسلیت می گویم، اما این حرف هم در دلم هست که باید می گفتم.
این نحو ِ بیان برای من پذیرفتنی ست. و اگر در ادامه و در نظر ِ دوم ِ بیان کننده اش به گلایه تعبیر شود، به خودم می گویم: کمی منصف باش، این لحن به گلایه بیشتر می خورد تا یک قضاوت ِ ناعادلانه. اما مثل ِ اینکه آنچه برای من پذیرفتنی است مهم نیست. پس من حق دارم بگویم شما تنها آنچه را که تمایل به دیدنش داشتید دیدید، و حتا حق دارم که بگویم شما امروز غریب ِ آشنا نیستید و فقط غریبید.
بروید و باز هم همان نظر ِ اولتان را مرور کنید و به آهنگ ِ شروع ِ آن و آهنگ ِ بیان و نوع ِ واژه ها، لغات و ترکیبات ِ آن دقت کنید، بگذارید مقابل ِ شخصی دیگر، کسی که به او اعتماد دارید، بپرسید این آهنگ چگونه به نظر می رسد؟
آن هم برای کسی که نویسنده را نمی شناسد.
----------------------------------
در این پست همان طور که ملاحظه کردید نوشتم:
"آنچه من در این نظر یافتم، در خوشبینانه ترین حالت، نشانی از عدم ِ رضایت و بغض و در بدبینانه ترین حالت حاکی از غضب و خشم بود."
خوب ملاحظه کنید. کجا گفتم من شما را غضبناک از گذشته ای ... دانستم؟ فکر می کنید که من این پست را ساده نوشتم، بدین معنی که فقط هرچه به ذهنم رسید بیان کردم. اصلن این طور نیست. برای محک ِ مخاطبم لغت ها را دقیق انتخاب می کنم، و احتمالات ِ فراوان را در نظر می گیرم. شما که خودتان خوب این را می دانید. من هم چون شما فکر می کنم اما نه شبیه ِ شما. شما از دو حالت ِ خوش بینانه و بدبینانه آن را برگزیدید که دیدید، آنگونه که احساس کردید (این همان گره ِ کار ِ ماست). اینقدر مرا دور نزنید، خودتان را هم گول نزنید. خوب می دانید که چه می گویم، کلمات ِ انسان از فضا پرتاب نمی شوند. از درون ِ او بیرون می جهند. من قائل به اهل ِ تفکر بودن ِ شما هستم پس ساده از کنار ِ واژه ها و الفاظ ِ شما نمی گذرم. با روان و احساس ِ انسان ها هم بیگانه نیستم. من نوشتار ِ اول ِ شما را تسویه حساب ِ شخصی نیافتم و برداشت ِ سطحی نسبت به آن نداشتم. علت ِ نظر ِ شما می تواند از عدم رضایت تا غضب باشد. این حرف ِ ناصوابی نیست. حقیقت است. و اگر خوب به همین جمله نگاه کنید می بینید در آن عدم ِ قضاوت نهفته است، عدم ِ قطعیت نهفته است. این جمله را در کنار نقل ِ قول هایی که از شما بیان کرده و می کنم بگذراید، اینگونه علت ِ بیان ِ آن (از کسی که شما را نمی شناسد) واضح تر دیده می شود. حتّا درخواستی در این جمله مستتر است و آن این است که لطفن به من بگویید علت ِ این خطاب ِ مستقیم چیست؟ علت ِ این طعن و کنایه چیست؟ این ها را بروید از یک انسان ِ منصف بپرسید، بگویید این ها حرف ِ کسی است که مخاطبش را دقیقن نمی شناسد و حتا انسان ِ منصفی هم نیست، بپرسید این حرف چطور دیده می شود؟
-----------------------------
یکی آمد، یک سری حرف زد، بعد با چند اعتقاد ِ صحیح ( که من هم با زاویه ی دیدی که به آن ها نگریسته شده موافقم و مخالف ِ آن سخن نگفته ام) آن حرف ها را مخلوط کرد و خود را آشنای غریب معرفی کرد و رفت. باید اندوهگین باشم. باید نگران باشم. و این اندوه و نگرانی ام دلیل ِ همان ِ تغییر و اندیشه ی صواب است. وگرنه می گفتم، برو بابا، خوشی برای خودت، اصلن چه ارزشی دارد پرداختن ِ به این موضوع.
این اهمیت دادنم را ندیدید؟ و این همه را تنها جمعی از واژگان ِ زیبا و برداشتی سطحی و ناصواب خواندید. اندکی که پای به آخرت ِ انسان بگذارد دیگر اندک نیست که ساده بشود از کنار ِ آن گذشت. این طرز ِ فکرم را، این اهمیت را از این همه درنگ نتوانستم نشان دهم؟ به جان ِ من که کوتاهی و عجز از من است. که نتوانستم آن گونه که باید سخن بگویم تا حقیقت ِ صداقت و حُسن ِ نیتم را عرضه کنم.
اگر نوشتم "بسیار اندوهگین و بیشتر نگران شدم". به خاطر ِ نوشته های شما نبود، به خاطر ِ کلمات و بیانات تان نبود و هنوز هم نیست. اندوه ِ من به خاطر ِ خودم و ضعف ها و خطاهای خودم بود و نگرانی ام به خاطر ِ آنچه از خسارت و قصور و ستم که به واسطه ی ضعف ها و خطاهایم بر دیگران و شاید بر شما روا داشته ام، می باشد. لطفن مرا درک کنید، این حقیقت را درک کنید. این را باید با چه زبانی بگویم. به حسن ِ نیت ِ من شک نکنید. همان ِ شناخت ِ نسبی برای پذیرفتن نیت ِ صواب ِ من کافی ست، اگر واقعن وجود داشته باشد.
------------------------------------------
این پست تنها تکلمی با خداوند نبود، که حرفی با شما و در واقع درخواست ِ بسیاری از شما در خود داشت، هم آشکار و هم نهان، اما وقتی شما تنها آنچه را که تمایل دارید ببینید، من چه می توانم بگویم جز طلب ِ دوباره بخشش و عفو. این طلب آنگونه نیست که شما می انگارید. به جان ِ من که از دل و جان برخاسته است. کاش بر دل و جان ِ شما می نشست. یعنی اجازه می دادید که می نشست.
نوشتید " نه من در مقام قضاوت هستم و نه شما". و بسیار قضاوت از شما در این دو نظر دیدم. و متعجبم.
از تاسف هایتان تا قطعیت ها در گفتارتان، همان گونه که شرح دادم و خواهم داد. نوشتید ابراز نظر ناشی از شناخت ِ ناقص، خب خدا امواتتان را بیامرزد. شناخت ِ ناقص. اما آنگونه صحبت کردید که نه تنها گمان نمی رود که شناخت ِ شما نسبت به بنده ناقص است، بلکه به نظر می رسد شناختان کامل است، و حتا محدود به دوره ی خاصی هم نمی شود و حتا آینده های من را نیز با قطعیت شامل می شود.
این یعنی چه " که نه در این حد کوچکم که این باغ و بستان شما را مکان عرض اندام خود ببینم و نه آنقدر بزرگ که خود را در مقام خدایی وهدایت شما بدانم!"
فرمودید " حال بیندیشید ببینید ایراد کار در کجاست که در خلوت زیبایید و زیبا اندیش و راست گفتار و در عالم واقعیت توانایی بروز آن را ندارید؟؟؟ من به جرات می گویم ادعاست آقا.. ادعا! "
این ها را تنها گلایه ببینم؟ این ها را قضاوت نبینم؟ این ها را چه ببینم؟ کلمه کلمه ی نظر ِ دوم شما را تایید و استمرار نظر ِ نخستتان نبینم؟ اکنون باید نسبت به این سخنان چه فکری کنم؟
هر چه شما بگویید من همان را خواهم دید. باشد هیچ فکری نمی کنم. این هم گلایه است، قبول. نمی دانم چه در نوشته های من دیدید که شما را بر آن داشت تا از زاویه ای متفاوت به بیان ِ شناخت ِ دنیا و سپس خداوند بپردازید (که البته متفاوت هم نیست و همان است که من هم همیشه بیان کرده ام و دیگران بیان می کنند. درباره ی اعتقاداتی که بیان نمودید اگر بخواهید از همین وبلاگ مواردی را ذکر می کنم و رفرنس می دهم تا رجوع کنید و ببینید اینگونه تفاوتی که ذکر کردید اساسن وجود ندارد) و چه شد که این بیان با شناخت ِ به قولی شما ناقص و نسبی از من آمیخته شد که با این لحن آغاز گردید آنگونه که نظر اول را نگاشتید و در ادامه نیز باز اینگونه به بنده عنایت کردید. و چه می شود که بیان ِ شما در نهایت ِ حد به گلایه تعبیر می شود و چه می شود که سخنان ِ من در ابتدای امر به سطحی نگری و ناصواب گویی؟
نمی دانم چه بگویم؟
درباره ِ اعتقاداتی که بیان نمودید، نه تعارض و نه حتا زاویه ی متفاوتی در نگاه می بینم. پس در این باره چیزی برای گفتن نمی ماند.
-----------------------------------------
بزرگی می گوید:
سخنان ِ راست را بجویید، حتا اگر از دهان ِ منافق بیان شود. این یعنی چه؟
اینجا، جایی ست که "من" نمی نویسم، اسم ندارم، سن ندارم، مقام ندارم، رنگ و شکل ندارم، مکان ندارم، زمان ندارم. این ها می دانید یعنی چه؟
یعنی همه کسانی که اینجا پا می گذارند عزیز هستند، گرامی هستند، برای من فرقی نمی کند که اهل ِ کجا هستند، چگونه اند، چه شکل اند، چه کار می کنند، ... اینجا یعنی برای من تفاوتی بین ِ آنان که هستند نیست، حرف ها برای من مهم است.
پس دلیلی ندارد تکرار این قبیل حرف ها که " جمع ِ شما و دوستان ِ گرامی تان" و در پس ِ هر جمله ی این چنینی علامت ِ تعجب گذاشتن. این یعنی چه؟ لطفن بس کنید به این نحو مورد ِ خطاب قراردادن را. ما که بچه نیستیم. این همه به قول ِ خود ِ شما در پی رشد و کمال هستیم (با همان تعریف های فسلفی که از خداوند نمودید، و با همان شناخت های ناقص و ... آن حرف های که من قبول دارم)، قصد داریم با زبان و دست و پا به خشنودی ِ همان خدایی که مد ِ نظر ِ شماست (همان خدای انسان های به حقیقت زیبا) برسیم.
خب من اشتباه کرده ام، نمی گویم نکرده ام، خطا کرده ام، نمی گویم نکرده ام، بد کرده ام، نمی گویم نکرده ام که ...
اما آیا شما نمی توانید از من بگذرید و برایم دعا کنید؟ دعا کنید آدم شوم، خوب شوم، همان گونه شوم که حقیقتش را در این دو نظر بیان کردید؟ یعنی من نمی توانم؟ یا از قدرت ِ خداوند (همان خدای ...) خارج است که سبب ِ خیری بسازد؟
بس کنید از گفتن ِ "خدایت" "خدایش" و ... من این همه ننوشتم که تنها حرف های قشنگ زده باشم، تمامن اقرار و اعتراف بود و گفتم که قرار هم نیست یک به یک بشمارم، که اگر بخواهم اینکار را انجام دهم، زمان کم می آورم. این ها را چگونه می بینید؟
---
یک نفر آمده و خودش را غریب ِ آشنا می نامد، قدمش بر سر ِ چشم. می خواهد حقیقتی را بیان کند، به گوش ِ جان می شنوم. می خواهد بگوید، دست و زبان ِ انسان ها با هم باید در جهت ِ خدمت به دیگران به کار گرفته شوند. خب حقیقتی ست و باید اینگونه باشد. می خواهد بگوید، دست هایی که به دیگران کمک می کنند از لب هایی که تنها دعا می کنند مقدس ترند، خب حقیقتی ست و اینگونه است. می خواهد بگوید، بد است انسان غرور داشته باشد، حقیقتی ست و نباید اینگونه باشد. می خواهد بگوید، بد است و خیلی بد است که انسانی بگوید غرور بد است و و خود ِ او مغرور باشد و غرور بورزد، خب حقیقتی ست و انسان نباید اینگونه باشد. خب کسی که آمده این ها را بگوید، می گوید، من هم خودم را نگاه می کنم. به آن حرف ها فکر می کنم. خودم را بر آن حرف ها عرضه می کنم، بعد تصمیم می گیرم راه ِ حقیقت را پیش گیرم و یا به حقیقت پشت کنم. اما اینکه خطاب به من می گوید:
" آنچه من می شناسم هرگز حریف غرور درونش نخواهد شد" بعد با این جمله ادامه می دهد که "اینکه می روید و در گوشه تعمق می کنید و شاید چند قطره ای اشک میریزید... خیال شما را برداشته که این نوعی غرور شکستن در مقابل خدایت است!!! "
چه به نظر می رسد؟
کدام خیال مرا برداشته؟ بروید از یک انسان ِ منصف این را سوال کنید، از کسی که مثل ِ من سطحی نگر و ناصواب گو نیست. نظراتتان را نشان دهید.
این ها یعنی چه؟ گلایه اند؟ باشد قبول. می گویید گلایه است، من هم می گویم هست.
اگر فقط به حرف و حدیث باشد، سخنانی که گنجشکماهی اینجا می نویسد، ناصواب نیستند و خودتان هم می دانید که ناصواب نیستند و همان حرف و حدیث ها و دغدغه هایی هستند که شما دوست دارید و می گویید و می خواهید در بین ِ آدم ها جاری باشد و اکثرن دوست داریم.
وقتی من مخاطبم، و ایراد ِ دیروز ِ من (که من خود معترف به آن ها هستم و نیازی نیست که یک یک بنشینم و آن ها را بشمارم و بگویم این و این و این و ...) علت ِ بیان ِ این حرف هاست (بدین منظور که نوک ِ کلام به سمت ِ من است و با محوریت ِ شخصیت ِ من آغاز گشته) این ها تنها گلایه به نظر می رسند؟ آیا به نظر نمی رسد، اگر من دهان به گفتن ِ حقیقتی، کلامی زیبا و بیانی صحیح باز کنم، به خاطر ِ خطای گذشته و دیروزم مورد ِ عتاب قرار می گیرم: که تو خود فلان و بهمانی پس چگونه امروز از زیبایی سخن می گویی. یا تو که خود دیروز تنها سخنران و سخندان و غیره بوده ای چگونه امروز از زیبایی و بزرگی و نیکی حرف می زنی؟ رفتار مهم است که تو نداری و ...
چه کسی برای شما گفته که دستان ِ من امروز با دستان ِ بندگان ِ خدا پیوندی ندارد؟ چه کسی گفته و شما را آگاه کرده از اینکه من امروز آن نیستم که می گویم؟ چه کسی به شما خبر رسانده است که من در حرف زیبا هستم و در عمل زیبا نیستم؟ چه کسی این اطمینان را برای شما تضمین کرده که من بی شک به راه ِ دیروز مانده و خواهم ماند و مثل ِ یک سنگ، ثابت و سخت و بی تغیرم؟ چگونه آگاه گشته اید که من امروز در کنج ِ خلوت نشسته ام و در عالم ِ واقعیت توانایی بروز ِ زیبایی را ندارم؟ چگونه امروز مطمئن هستید که من ایرادات دیروز را برطرف نکرده ام؟ چه کسی ادعا کرده اصلن؟ این حرف و حدیث ها چه معنایی می دهند، برای امروز ِ من از کجا آمده اند؟ این ها اصلن قضاوت ِ امروز ِ من نیست که، این ها سراسر حقیقت است که بر شما الهام شده و قطعن صحیح هستند که امروز نسبت به من بیان می شوند. از کجا که من گره از کار ِ دنیا نمی گشایم؟ از کجا که من نیاز ِ نیازمندانش را برطرف نمی کنم و از بندگان ِ خاص ِ او نباشم؟ که این همه ...
من کجا تحمل ِ شنیدن ِ نظر ِ دیگری را ندارم؟ کجا همه چیز را بدبینانه تفسیر کرده و می کنم؟ کجا شما را مستقیمن خشمگین معرفی کردم؟ کجا اینجا را برای تسویه حساب ِ شما معرفی کردم؟ منی که حتّا اینگونه مخاطب قرار می گیرم باز طریق ِ صبر و انصاف را کنار نگذاشتم، صبر و انصاف ِ من در سخنانم دیده نمی شوند؟ که چون می نویسم:
" اگر این نظر قصدی خیر و در جهت ِ تلنگر زدن به من و برای بهتر شدن و متنبّه گشتن و آگاه گردیدن از زیبایی ِ حقیقی بوده، بسیار سپاسگزارم و یقین بدارید که به آن فکر می کنم و همیشه فکر خواهم کرد تا رفع ِ نقص کرده و در جهت ِ کسب ِ آنچه زیبایی ِ حقیقی بدان معنا می شود همّت ورزم و به این دلیل خدا را شکر می گویم."
"و اگر تنها بیان ِ حرف هایی بوده که خیال ِ شما با گفتنش راحت گشته و یا ترکیبی از دو دلیل ِ بالا بوده، باز هم خدا را شاکرم چرا که همیشه از خدا خواسته و می خواهم که مرا از حال ِ دست داده به دیگران نسبت به رفتارهایی که در قبال ِ آن ها داشته ام و صحبت هایی که با آن ها کرده ام، آگاه گرداند (کسانی که با آن ها آشنا بوده و یا هستم، برخورد کرده و یا برخورد می کنم و ...) تا اگر خوبی کرده ام مسیرم را ادامه داده و در این راه با ثبات تر گردم و اگر جفا نموده و یا ظلمی کرده ام، جبران کنم و یا در صورت ِ عدم ِ توانایی در جبران و ادای دین، طلب ِ بخشش و عفو نموده تا ایشان کرامت ورزیده و از من بگذرند."
ناصواب گو و سطحی نگر مورد ِ خطاب قرار می گیرم.
منی که سه احتمال را توامان بیان کرده و در هر سه حالت بوسیله ی توضیح (که بر حجم ِ کلماتم افزود) اظهار به عدم ِ وجود ِ نیت ِ سوء کرده ام. سطرهای نظر ِ نخستین ِ شما را سبک و سنگین کردم و خودتان می دانید اگر به حقیقت من را بشناسید، می دانید که من اشتباه می کنم، خطا و قصور و بی معرفتی دارم اما طوری ناراحت نمی شوم که بخواهم به دل بگیرم و بر اساس ِ آن با چند سطر و چند کلام خودم را راحت کرده و شخصی را محکوم کنم. می دانید که با همه ی قصور و خطا و جهلم، بی صبر و ناشکیبا نیستم.
---------------------------------------------
نه. نه. نه. اصلن معلوم است من چه می گویم.
بخشید. بی شک این ها فقط گلایه بوده. ولی خوشحالم که با این همه در این پست سخنی ناصواب نگفتم. بروید بار ِ دیگر بخوانید، با جان و دل بخوانید تا ببینید اینگونه نیست که می گویید. و حتا من امروز مستحق ِ این به قول ِ شما گلایه ها نیستم.
---
این را بدانید که بیان ِ این حرف ها به خاطر ِ مکدّر شدن ِ اوقاتم نبود (آنگونه که شما باز عنایت فرموده و بیان نمودید چرا که اوقاتم بدین سخنان مکدّر نشد، و تفاوتی هست بین ِ نگرانی و تکدّر ِ خاطر). دلیل ِ دیگری داشت، هم بیانشان، هم اندوه و هم نگرانی ِ من، که خدمت ِ شما توضیح دادم. کاش زبانم عاجز از بیان ِ حقیقت ِ دلم نبود تا نیتم آنگونه که هست آشکار می شد.
---
این را هم بگویم و خلاص
چه فرقی می کند؟ من چکار دارم که دیگران در معرفی ِ خودشان از چه الفاظی استفاده می کنند. عمومی سخن می گویند که شامل ِ حال ِ همه هست یا جزئی سخن می گویند که فقط شامل ِ حال ِ خودشان باشد. این ها فقط اعتراف نبود، تنها اظهار ِ عجز و نا توانی نبود. این ها عمومی و یا خصوصی حدیث ِ من بود. ببخشید از اینکه خود را شخصن معرفی نکردم، ببخشید که به بیان ِ تک تک ِ قصوراتم و خطاهایم نپرداختم تا اینگونه یک معرفی ِ شخصی ِ تمام و کمال کرده باشم.
این ها را ذکر نکردم که تنها یک متن ِ زیبا از آب در بیاید. خیر. این ها. خواسته ای بودند از خداوند و نیز از همه ی کسانی که بر من حقی دارند. من این همه گفتم تا این را بگویم. همین.
---
افتادن ِ من بر درگاه ِ ربوبیت، قصه ی دیروز و امروز و فردا نیست، افتادن بر درگاه ِ ربوبیت، ربطی به حرف و حدیث ِ این و آن ندارد. افتادن بر درگاه ِ ربوبیت قصه ی دیگری ست. من از قصور و گناه و جهلم نالانم. قصه ی این انابه و تضرع، قصه ی این کلام ِ خداوند است که می فرماید:
(و اسئلوا الله من فضله ... ان الله کان بکم رحیما)
اینکه باب ِ درخواست را باز گذاشت و به وارد شدن از آن امر کرد، چگونه از این باب ِ سوال و درخواست وارد نشوم که در شان ِ صفات ِ او نیست امر به خواستن کند اما از عطا پرهیز نماید. و چون قضیه ی حق ِ دیگران امری بزرگ است، تضرع و انابه و اظهار عجز ِ من به آستان ِ خداوند بیشتر و درخواست ِ عفو و بخششم از بندگان نیز به تبع بیشتر است.
-----------------------------------------

قبول، بگذریم.
من گذشتم، امیدوارم شما هم بگذرید.
خداوند سرپرست و یاور و نگهدارتان

باران یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 09:38

گاهی
سه گاهی ..

:)

.. نگاهی
-----------


"حلقه ی هر در نگردد دیده ی مغرور ِ ما
ما از این درهای بی حاصل به یک در قانعیم"
به نگاهی
خدا می داند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد