از آسمان گنجشک می بارد

فردا دیر است:


"اکنون اگر ننویسم از شقایق ِ نورسته ای دراین دهانه ی پل
فردا شاید
بسیار دیر باشد"
 

منوچهر آتشی

---------------


سوال و جواب:


وقتی انتظار داری جواب ِ سوالت را بشنوی، به تو لبخند می زنند

وقتی لبخندی می زنی، از تو سوال می پرسند

باید به اینگونگی های آدم ها عادت کنی، عزیز ِ من

---


و امّا:

 

سلام

حال ِ همه ی ما ...

خودت حدس بزن

ملالی هم نیست، حتّا بالا رفتن ِ قیمت ِ نان

پایین آمدن ِ قیمت ِ جان

چه بگویم

با این حال!

در عمری که باقی مانده

باید از کنار ِ زندگی بگذرند، سادگان ِ صبور، مظلومان ِ بی قرار

طوری که نه زانوی جوانان ِ بی جفت و باجفتشان بلرزد و

نه دل ِ ناماندگار ِ کودکان ِ دردمند ِ بی درمانشان

و نه دست های چند هزار ساله ی پیرانشان

حالتان حالمان حالشان

خوب نیست

همه می دانند، خوب هم می دانند

اما باور نمی کنند!

 

از شادمانی های بی سبب دیگر چیزی نپرس

که مدت هاست گم شده اند

در هیاهوی بیانیه های پُر طمطراق ِ یک عده دلسوز ِ آدمی

در خنده/گریه های مضحک ِ آنان

 

تا یادم نرفته است بنویسم ...

بنویسم که بی انعکاس مانده است

تبسّم ِ رویای ماه

بر پنجره های شکسته ی دیوارهای فرو ریخته

 

بنویسم دارد یادم می رود که ...

راستی می خواستم چه بنویسم؟

 

ها ا ا ا ا

بنویسم

که آه ه ه ه

نمی دانم چرا فقط شمایل ِ شقایق ها را به یاد می آورم

و درهای بسته ی رو به دریا را !

نمی دانم چرا هر کس به ماه می رسد،

فقط وعده ی آرامش ِ آسمان می دهد

 

آه ای چراغ ِ شکسته ی به خانه ناروا

جای تو را

در شبانه های این همه آیا،

این همه امّا،

هزاران پیاله ی اشک و ماهی مغموم و تکّه تکّه گرفته است

ای ماه چگونه در جرعه ای اشک خلاصه می شوی؟


بنویسم

کف ِ پایم هر شب از شیشه های چراغ ِ شکسته ی حیاط مجروح می شود

بنویسم

هر شب شیشه های چراغ ِ شکسته را جارو می کنم

بنویسم

هر شب چراغی تازه می بندم

دستمالم را مرطوب کرده و برگ های خاک گرفته ی درختان ِ باغچه را پاک می کنم

کمی سرفه می کنم

 

بعد با همان پای مجروح روی خرابه های تاریخ قدم می زنم

آن قدر قدم می زنم که فشارم می افتد

می نشینم روبروی خودم و می پرسم:

امروز حالت چطور است؟

 

عاطفه مرا صدا می زند: شام آماده است

می گویم گرسنه نیستم

بیا کمی کنار ِ من بنشین تا برایت فروغ بخوانم، تو که فروغ را دوست داری

(مثلن می خواهم خودم را از این حال و هوا در بیاورم)

می آید و می نشیند و می گویم،

بی مقدمه می گویم:

من هم یقین دارم کسی می آید

کسی که شبیه ِ هیچ کس نیست

همان کسی که می تواند

تمام ِ حرفهای سخت ِ کتاب ِ کلاس ِ سوم را

با چشم های بسته بخواند

و می تواند حتی چند صد هزار را

بی آنکه کم بیاورد از روی هفت میلیارد بردارد

...

و میتواند کاری کند که لامپ ِ "الله"

که سبز بود: مثل ِ صبح ِ سحر سبز بود،

دوباره روی آسمان ِ مسجد ِ مفتاحیان

روشن شود

آخ ...

چقدر روشنی خوبست

چقدر روشنی خوبست

و من چقدر رنگ ِ سبز را دوست دارم

من هم یقین دارم کسی می آید

کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست

با انسان هاست

با سادگان ِ صبور و مظلومان ِ بی قرار است

و همه چیز را قسمت می کند

کسی که در راه است

وقتی من و تو بهتر شدیم به اینجا می رسد

---


یک دل ِ سیر بی حرفی:


خیلی دوست داشتم بی حرفی از ابهام و آیینه می نوشتم

یک دل ِ سیر

امّا نمی شود

اینجا نمی شود بی حرفی از ابهام و آیینه نوشت

برای بسیاری از انسان ها نمی شود

راستش هیچ کجا نمی شود

برای خیلی از آدم های آشنا هم نمی شود

چرا که آشنایی به چند روز و چند ماه و چند سال و چند صباحی با هم بودن و هم صحبتی و این حرف ها نیست. به این چیزها که نیست.

حتّا نمی شود که هر واژه و هر لفظی را که دلمان خواست و فکر کردیم درست است برداریم، هر جور دلمان خواست و فکر کردیم درست است به کار گیریم، بعد، از این ترکیبات برای ماست مالی کردن ِ خودمان و دیگران استفاده کنیم، و طوری از کنار ِ یکدیگر رد شویم، که انگار نه انگار حرف ِ خاصی بیان کرده، اتفاق ِ خاصی را رقم زده و فعل و انفعالاتی را در درون ِ یکدیگر سبب شده ایم. نه، این طور نمی شود.

پس بگیرید بخوابید، واژگان ِ نا آرام ِ اینهمه بهانه گیر

که پای گهواره ی شما، دارد پیر می شود این خسته ی بی قرار

---


اگر قصد داری ... :


کار باید خیلی بزرگ باشد

آنقدر بزرگ که مثلن نتوانی انجامش بدهی

اینطور می شود که وقتی از آن حرف می زنی، غول می شوی

دست نیافتنی می شوی، عزیز می شوی

تازه ممکن است شاعر یا نویسنده هم بشوی

---


چه قصه ی ناتمامی:


از دفتر ِ نگاه ِ تو چیزی به جا نماند

جز شرح ِ ناتمام ِ غزل های مولوی ...

----------------------------------------


گنجشکماهی

19 مرداد 1393


این منم، اگر می خواهید بشناسیدم

سلام

و سلام بر غریب ِ آشنا

---

من ترجیح دادم جواب ِ نظر ِ شما را در این جا، یعنی در پستی به صورت ِ مستقل بیان کنم. نمی دانم آن نظر را باید تایید می کردم یا نه، به همین خاطر از شما تقاضا دارم که این متن را با دقت بخوانید و سپس به بنده بگویید نظر ِ شما را تایید کنم تا برای همه آشکار باشد یا همین طور پوشیده بماند؟ و بدانید من ابایی از تایید صحبت های شما ندارم و در ادامه خواهید دید که چرا.

---


ممنونم از زمانی که گذاشتید. امیدوارم نظری را که بیان کردید، نگه داشته باشید. و باز هم آن را بخوانید و ببینید که علت ِ بیان ِ خط به خط ِ آن چه بوده و چه چیز کلّن علت ِ بیان ِ آن نظر گشته است. ببینید آیا از تمام ِ حرف ها و حدیث های نوشته های من، تنها به یک گوشه ای خاص توجه نکرده اید. و چرا تنها آن گوشه را برگزیده و دنبال کرده اید. من از شما تقاضا دارم که فارغ از من و ما به این ها و حتّا نوع ِ لغاتتان فکر کنید.

---


اگر این نظر قصدی خیر و در جهت ِ تلنگر زدن به من و برای بهتر شدن و متنبّه گشتن و آگاه گردیدن از زیبایی ِ حقیقی بوده، بسیار سپاسگزارم و یقین بدارید که به آن فکر می کنم و همیشه فکر خواهم کرد تا رفع ِ نقص کرده و در جهت ِ کسب ِ آنچه زیبایی ِ حقیقی بدان معنا می شود همّت ورزم و به این دلیل خدا را شکر می گویم. و اگر تنها بیان ِ حرف هایی بوده که خیال ِ شما با گفتنش راحت گشته و یا ترکیبی از دو دلیل ِ بالا بوده، باز هم خدا را شاکرم چرا که همیشه از خدا خواسته و می خواهم که مرا از حال ِ دست داده به دیگران نسبت به رفتارهایی که در قبال ِ آن ها داشته ام و صحبت هایی که با آن ها کرده ام، آگاه گرداند (کسانی که با آن ها آشنا بوده و یا هستم، برخورد کرده و یا برخورد می کنم و ...) تا اگر خوبی کرده ام مسیرم را ادامه داده و در این راه با ثبات تر گردم و اگر جفا نموده و یا ظلمی کرده ام، جبران کنم و یا در صورت ِ عدم ِ توانایی در جبران و ادای دین، طلب ِ بخشش و عفو نموده تا ایشان کرامت ورزیده و از من بگذرند.


شما که حتّا خود را در مقام ِ قضاوت ِ انسان های متکبّر و از خدا بی خبر نمی دانید، آیا سزا نیست که کمی نسبت ِ به آنکه خود را غریب ِ آشنای او می دانید کریم تر باشید و اگر (دیروز) خطایی کرده و جفایی نموده به دیده ی گذشت و عفو بنگرید و (امروز) خوش بینانه او را مورد ِ خطاب قرار دهید. آنچه من در این نظر یافتم، در خوشبینانه ترین حالت، نشانی از عدم ِ رضایت و بغض و در بدبینانه ترین حالت حاکی از غضب و خشم بود. بسیار اندوهگین و بیشتر نگران شدم. و در این دوره ی حساس که نیازم از هر زمانی به آرامش و تمرکز بیشتر است با خواندن ِ این نظر و احتمالی که دادم، تصمیم گرفتم  برای بیان ِ حقایقی در اینجا درنگ کنم. این زمان ِ مقدس را برای بیان این حقایق انتخاب کردم. همان زمانی که برای بیان حرف های پست ِ پیشین نیز انتخاب کرده بودم.


شما یا مرا نمی شناسید و این سخنان را بیان کردید، که خب می گذارم به پای حرف هایی عمومی و حقی که بیان شده اند و من هم به عنوان ِ یک مخاطب ِ عام شنونده و پذیرای آن ها هستم، پس دلیلی برای به دل گرفتن نیست. و اگر مرا می شناسید (بر اساس ِ مراوده ای یا برخوردی در مدت زمانی محدود و یا هر اساس ِ دیگر) و این سخنان را بر آن اساس بیان کردید، لطف کردید. این پاسخ را تا انتها بخوانید تا ببینید در حق ِ من چه لطفی کردید. پس چرا من به دل بگیرم، که در عوض باید خوشحال باشم (در کنار ِ آن آندوه و نگرانی). از آنچه درباره ی غرور بیان کردم خوشحال باشید بیش از آن مقدار که تعجب می کنید.

---


ای غریب ِ آشنا، این ها تنها یک پاسخ به نظر ِ شما نیست که مقام ِ اعتراف ِ یک انسان ِ حقیر است. کسی که به حقارت ِ جایگاه ِ خویش معترف است. کسی که نه تنها در جواب ِ شما که رو به درگاه ِ همان خداوندی که به بیان ِ شما در نظر ِ شریفتان " خودش همه را دوست دارد و سفارش به خُلق ِ نیک و تواضع و حق شناسی و انصاف و نوع دوستی و دادگری و ظلم ستیزی و حق ستایی و ... کرده "

می ایستد و عاجزانه می گوید:


خدایا، من نه تنها به خود که به بسیاری از بندگان، و نه تنها به این هر دو که به زمین و زمان ِ تو ظلم کرده ام. آنچه از بدی و گناه مرتکب شده ام، تو به آن ها آگاهی و بر اندازه و مقدار و کیفیت و چگونگی ِ آن ها از من و از همه ی آنان که مظلوم ِ رفتار و گفتار ِ من بوده اند، دانا تری. پس وای بر من، از آنچه برای خود پیش فرستاده ام.

خدایا، اگر جایگاه هایی از رحمت و عفو ِ تو _که بر هر چیز احاطه دارند _نبودند تا بر آن ها امید بندم و در آن ها قرار گیرم و اگر نبود کلام ِ حق ِ تو که فرمودی (یا عبادی الّذین اسرفوا علی انفسهم، لاتقنطوا من رحمت الله، انّ الله یغفرالذّنوب جمیعا، ...تا از رحمت ِ تو نا امید نشویم) بی شک دست از خود می شستم و در چاه ِ حرمان و یأس سقوط می کردم.

خدایا، اگر از تو گریزی بود، برای رهایی از عذاب و خشم  ِ تو به سبب ِ گناهانم، از تو می گریختم. اما از تو گریزی نیست و تو بر احوال ِ من و اعمالم آگاهی و چیزی بر تو پوشیده نیست و همین بس است که تو حسابگر ِ اعمال و نیّات ِ من و کیفردهنده ام باشی.

خدایا، در باور ِ من تو خیالی و ترسناک نیستی بلکه من از سخط  ِ تو به سبب ِ گناهان و قصورم به تو پناه می برم و از این ترسانم، و با این همه قصور و خطا و گناه، جهل و ضعف و غفلت و غرور، به امید ِ رحمت ِ تو به سوی تو می شتابم. این منم، خوار و درمانده و عاجز و بینی به خاک مالیده، خطاکار و پشیمان و به جهل آلوده، که اگر عذابم کنی عین ِ عدالت ِ توست و اگر از من بگذری، همانا تو بسیار نسبت به بندگانت بخشنده و با گذشتی.

خدایا، من سراپا جهل و نادانی ام و اگر تو به حلم ِ خود بر من منّت نگذاری و به نور ِ خود هدایتم نکنی، هلاکتم حتمی ست. خدایا، پُرم از نقص ها و اشتباهات و ضعف های دیروز، اما به خاطر ِ امّید ِ امروزم به قوّت و غنای خود بر من منّت گذار که اگر چنین نکنی، خسرانم قطعی ست. بگذر از این وجود ِ بی تاب و ناتوان و رحمت آور بر آنکه جایگاهش حقیر و ناچیز است.

---


اگر لطف ِ او نبود، من همان در راهمانده ی ضعیف و درمانده، همان در جهل فرو رفته ی غفلت زده، همان عاصی و رو به راه های ناکجا، همان رو به غضب ِ او نهاده، همان هیچ ِ هیچ ِ دیروز بودم. همان که احتمالن شما می شناختید.

ای غریب ِ آشنا اگر این را می خواستید بدانید، و بگویید، اکنون دانستید و من بار ِ زحمت از دوش ِ شما برداشتم. نیازی به شکسته-معرفی های دیگران نیست، که آنچه شما و دیگران از حقارت و سرشکستگی و ستمکاری من می دانید، بسیار بسیار بسیار در مقابل ِ آنچه خود می دانم و خداوند می داند اندک است.

من خود گویای شرح ِ کاملی از حال ِ خود خواهم بود تا همه بدانند که من کیستم؟ همان بنده ی عاصی و درمانده ی پُر خطا، همان که  اگر خدای انسان های خوب و به حقیقت زیبا (همان خدای عارفان و عاشقان و عابدان و بندگان ِ حقیقی که خیر ِ فراوانی برای انسان ها داشتند، و آنگونه زیستند که گفتند، آنگونه که خداشان گفت و خواست و شما معرفی شان کردید) بر او رحم نکند، از فرط ِ سستی و ضعف و قصور و خطا، استخوان های وجودش زیر ِ بار آنچه خود برای خود برگزیده بود، در هم خواهد شکست و نابودی اش محقق خواهد شد.

این منم، همان انسان ِ حقیری که چون در پیشگاه ِ خداوندی ِ خدای اینان، به گدایی ایستاد، او را بخیل نیافت، و چون آهنگ ِ او کرد او را گرفته ندید و چون به اظهار ِ عجز پرداخت او را شنواترین دید و چون از کرمش درخواست نمود، عطاکننده ترینش یافت. با وجود ِ سابقه ای ناصواب و بار ِ سنگین ِ خطاها و جهلم، سرشکستگی ها و دلشکستگی ها و کوله بار ِ حسرت و اندوهم. اما او آفریننده ی من است، آن روزی دهنده ی مهربان و بی نیاز از من و ما و هرچه. او که دارنده ی اسماء و صفات ِ نیکوست. که فهم ِ تنها یکی از آنان برای هفت پشت ِ هدایت ِ هر انسانی کفایت می کند.

من این خدا را سپاس می گویم، خدای اینان را، چرا که او را شایسته ی سپاس و ستایش می بینم. به خاطر ِ رحمتش، نعمتش، هدایتش، امیددادنش، انذارش، عفو و خطاپوشی اش، مغفرت و احسان و توبه پذیری ِ رحیمانه اش. به خاطر ِ اسماء و صفات نیکویش. دعوتش را لبیک گفتم و اطاعتش را به خاطر ِ این همه بر خود واجب دانستم و می دانم، تا وسیله ای باشد به سمت ِ محبتش، و محبت ِ آنان که او را دوست دارند، و محبت به آنان که او دوست دارد و دیگر بندگانش. اگر دیروز به راه ِ دیگری بوده ام، امروز به این راه ِ همیشه ام، به راه ِ  این خواسته ی تمامم. سپاس می گویم این خدا را، که احسان ِ او علت ِ به دست آوردن ِ احسان و نعمت های اوست و بدون ِ آن احسان ِ نخستین و بی مقدمه، وجودم اصلاح نمی شد، شکستگی ام جبران نمی گشت و ... پس آیا قضاوت ِ امروز ِ آدمی بر اساس ِ دیروز ِ او شایسته است؟


خدایا تو را سپاس، آن سپاسی که تو را از من خشنود گرداند و زمینه ی کامل شدن ِ نعمت ِ هدایتت را برای من فراهم آورد و نصیبم را از رحمت و فضل ِ تو افزون گرداند.

ای خداوند ِ عارفان و عاشقان و عابدان و بندگان ِ حقیقی، ای  خداوند ِ عارفان و عاشقان و عابدان و  بندگان ِ غیر ِ حقیقی. یا ربّ العالمین، ای پناه دهنده و پناهگاه ِ من آنگاه که از راه ِ احسان و لطف ِ تو به سوی تو رهسپار شدم، پس از خستگی و درماندگی ام از پیمودن ِ راه های رو به هرکجا. ای گذشت کننده ای که اگر عیب پوشی رئوفانه ی تو نبود، رسوایی ام آشکار و بر سر ِ زبان ها جاری بود. ای آنکه چون به یاری ات خواستم، توانایی ام دادی و رحم آوردی بر ضعف و سستی ام و اگر جز تو را برای یاری می خواستم در خودشکستنم حتمی و در ضعف و ذلت ماندگی ام قطعی بود. بی گناه نیستم و عذری برای آوردن به درگاه ِ تو ندارم، پشیمانم و به آغوش ِ امن ِ رحمت و عفو و فضل ِ تو پناه می آورم و از هرچه از اعمالم، که دیروز مرا از تو  دور می کرد و به کام ِ ذلّتم می کشاند، بیزارم و از آن ها دوری می جویم  و از عواقب ِ آن ها به جانب ِ گذشت ِ تو می گریزم. و اگر به جانب ِ تو نگریزم چه کنم. این درمانده ی هراسناک ِ دلنگران ِ ترسان ِ فقیر و در اضطرار مانده را به خودش و دیگران وامگذار و ناامید مگردان.

خدایا تنها تو از سرائر ِ من و آنچه از من بر دیگران پوشیده است آگاهی. خدایا به تو شکایت می کنم از خودم، از غم و اندوه و وسوسه های درونم. این شکایت را وسیله ی هدایت و نجات ِ من از رسوایی و هلاکت قرار ده و توانایی ام ده تا در آشکار و نهان آنگونه باشم که تو دوست داری و در راهی بوده و به عملی مشغول باشم که تو می پسندی. ای که امیدم تنها تویی و اعتمادم بر توست، و گریزان به سمت ِ رحمت ِ توام. به خاطر ِ سستی و ناتوانی ام در ادای دیون و به خاطر ِ گناهان و جهل و نادانی ام، از نیکی ها محرومم مگردان، که اگر به خاطر ِ این ها از من مگذری، عین ِ عدالت ِ توست و تو بر کسی ستم نمی کنی و اگر بگذری، همانا تو مهربان ترین ِ مهربانانی.

---


ای غریب ِ آشنا، بر این باورم، که در ِ سعادت آنگاه به روی بنده ای باز می شود که معترف به قصور و گناه و جهل و ضعف  خود بوده و خواهان ِ بازگشت به آغوش ِ پر مهر ِ پروردگار باشد، هم او که منشأ احسان و خوبی ها بوده و سفارش کننده ی بندگان به احسان و خوبی ست. برگردد و از او توانایی و وسیله برای ادای دیون و رفع ِ مظالمش را طلب کند و در این راه قدم بردارد و همت ورزد.

آری ایمان آن است که نورش در دست ها و پاها، زبان و قلب و ذره ذره ی وجود ِ انسان جاری شود تا نیکی ِ او فراگیر و بخشش و گذشت و احسانش افزون و عیب پوشی و به رو نیاوردنش (آنگاه که می داند انسانی نادم و پشیمان است) فراوان گردد.

آری ایمان و محبت آن است که در عمل جلوه کند و محدود به واژه ها و الفاظ نگردد. نوری نور ِ هدایت است که پاها را در مسیر ِ احسان و محبت و گذشت و عیب پوشی و دستگیری و اینگونگی ها پیش برد. ایمان آن است که ما نیز ببخشیم. ما که خود حاملان ِ قصور و خطا و گناهیم، ببخشیم آنان را که پشیمان اند و حتا آنان که سزاوار هم نیستند، تا خدا ما را بهتر و بیشتر بپذیرد آنگاه که به سمت ِ او باز می گردیم  و ما را بیامرزد آنگاه که از وجود ِ رحیمش طلب ِ مغفرت می کنیم. تا بخشش ِ ما عاملی شتاب دهنده در بخشش و مغفرت ِ خدا نسبت به ما گردد.

همان خداوندی که فرمود: ( و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبّون ان یغفر الله لکم و الله غفور رحیم...باید مؤمنان عفو و صفح پیشه کنند و از بدیها درگذرند، آیا دوست نمی‌دارید که خدا هم در حق شما مغفرت (و احسان) فرماید؟ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است)

آری، نور باید در چهره و دست و پا و زبان و قلب ِ ما هویدا گردد. اگر اطاعت ِ او و تامل در اطاعت ِ او بود، به راه ِ کژی وبدی و ستم و ... نمی رفتیم. من از پشیمانانم. هرچه کردم به جز اطاعت ِ دوست، در همه عمر از آن پشیمانم. از ظلم ها در حق ِ خودم و ستم ها در حق ِ دیگران، از بدی ها و کژی ها.

عزیز ِ گرانمایه، من اصلن آمدم، تا همین حرف ها را بزنم، تا بگویم تنها جاری ِ ایمان در دست ها و پاها و چشم ها و زبان  و کلن وجود ِ ماست که ما را به چشمه ی نور می رساند و وجودمان را از هر پلیدی و کژی تطهیر می کند. شما از تمام ِ نوشته ها، فقط آن قسمت را دیدید؟ نمی دانم چرا دیگر قسمت ها را ندیدید، یعنی دیدید ولی عاملی سبب گشته تا هنوز هم ناخوش بینانه به نوشته ها بنگرید. این ها به کنار. بسیار نگرانم از اینکه در حق ِ شما نیز بدی و قصوری روا داشته ام که مستحق ِ بخشش نبوده و سبب شده بدین گونه مورد ِ خطاب قرار گیرم. نگرانی ِ من تنها در این مورد است. من از خدا می خواهم و به او می گویم:

خدایا تو بر هر امری توانا و قادری، هستند کسانی که دیروز من در حق ِ آنان خواسته و ناخواسته، از سر ِ غفلت، جهل، غرور و ... ستمی روا داشته ام و مدیون ِ آنان هستم و امروز یا از توانم خارج است که جبران کنم یا فرصت و وسیله و سببی برای جبران فراهم نیست. اما خدایا من از ناتوانانم و از بازگشت کنندگان به آغوش ِ پر محبِت ِ تو، تو که هم بر هر امری توانایی و هم پذیرنده ی بازگشت کنندگان و بخشنده ی بندگانی. از تو می خواهم یا توان ِ جبران و راه و فرصت و وسیله ی آن را نصیبم نمایی و یا تو خود ادای دیون ِ مرا بر عهده گیری. خدایا با تمام ِ وجود از تو می خواهم  و ایمان دارم به وعده ی صدق ِ تو که فرمودی:

(من یتّق الله یجعل له مخرجا ... و تو راه ِ خروج را ضمانت کردی، بشرطها) و نیز فرمودی: (یا ایها الذین آمنوا ان تتّقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفّر عنکم سیّئاتکم و یغفر لکم و الله ذوالفضل العظیم ... و بخشش ِ گناهان را از منبع ِ فضل و کرمت وعده دادی، بشرطها) 


ای غریب ِ آشنای عزیز، من از شما طلب ِ بخشش می کنم،  چرا که مطمئن هستم شما اهل ِ نیکی و گذشتید. اگر من نسبت به شما ستمی روا داشته یا مرتکب ِ خطایی گشته و یا حقی را ناحق کرده ام از من بگذرید. می دانم که (جزاء سیّئه سیّئه مثلها) اما آیا راه ِ احسان امن تر و نیکو تر نیست؟ و (فمن عفا و اصلح فاجره على الله) و آیا حساب ِ عافی با خداوند نیست؟ می دانم که می دانید که تاج ِ احسان، گذشت است و می دانید که احسان از عدل والاتر است. پس، از گذشت بالاتر چیست؟ نه به خاطر ِ من، که شایستگی ِ من ناچیز و چه بسا هیچ است بلکه به خاطر ِ خداوند از من بگذرید، به خاطر ِ او که فرمود: ( و الذین صبروا ابتغاء وجه ربّهم ... و یدرؤون بالحسنه السّیئه اولئک لهم عقبی الدّار ... به خاطر ِ سرنوشت نیکی که تنها نزد ِ خداست از من و سیّئه ی من به نیکی و احسان بگذرید که ... و العافین عن النَّاس و اللّه یحبّ المحسنین)


من از یک چیز اطمینان دارم و آن اهل ِ نیکی بودن ِ شماست، چرا که در طول ِ زندگی ام اگر نگویم تمامن که درصد ِ بالایی از کسانی که با آنان مراوده داشته و با ایشان در رفت و آمد بوده ام اهل ِ نیکی بوده اند و اگر شما مرا می شناسید شکی ندارم که در این دسته قرار دارید. اگر پشیمانی از خطا و جفا و اعترافم به بانگ ِ بلند، باب ِ عفوی بر من می گشاید بدانید که من از پشیمانان و معترفانم و اگر طلب ِ گذشت سبب ِ از بین رفتن ِ خشم و نارضایتی ِ شما و کسب خشنودی تان می گردد، یقین بدانید که من از طلب کنندگان ِ گذشتم.

اگر ببخشید راه ِ دوری نمی رود و اگر نبخشید من مبنای نظر ِ شما را بر حق بودن می گذارم و به شما حق می دهم که از من نگذرید اما بدانید (و إِن تعفوا و تصفَحوُا و تغفِروا فانَّ الله غفور رحیم ... بی شک اگر مرا ببخشید و از نکوهشم در گذرید و خطایم را نادیده بگیرید آنگاه منّت بر من تمام کرده و از خواری و شرمندگی و عذاب رهایم کرده اید و بدانید و می دانم که می دانید وعده ی خداوند صدق است و او غفور و رحیم است و مغفرتی را که در حق ِ من داشته باشید بی شک در حق ِ شما خواهد داشت و بهتر از آن را).

در غیر ِ این صورت، شکایت به محضر ِ آن بخشنده ی مهربان خواهم برد و زبان به شکوه می گشایم که:

خدایا من از بندگانت طلب ِ بخشش کرده و خواستار ِ جبرانم و تو بر صدق ِ حال و قال ِ من گواهی و گواهی ِ تو مرا کفایت می کند. از آنان که از من گذشته و می گذرند به نیکی بگذر و از رحمت و فضل و مغفرت ِ خود سیرابشان کن و دل ِ آنان که با من نرم نگشته و بدین سبب از من نگذشته اند را تو نرم و مهربان کن و آتش ِ خشم و غضب ِ درونشان را به نسیم ِ رحمت ِ خود خاموش گردان تا به نیکی از من در گذرند و مرا ببخشند.

خدایا از آنان که از من نگذشته، و بر پشیمانی و ندامت و تقاضای جبرانم (در صورت ِ توانایی) رحم نمی آورند، به آستان ِ فضل و مغفرت ِ تو پناه می برم و با تمام ِ وجود می خواهم که یا مقلّب القلوب، قلب های آنان را به حالی نیکو برگردانی و آنان را راضی و خشنود گردانی، که شکستگی ام را جز لطف و محبت ِ تو جبران نکند و حسرت و ندامتم را جز رحمت ِ تو برنگرداند و حقّا که تو بر هر امری توانا و قادری

---


به قول ِ حافظ:

"اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر... به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم" :)

این همه گفتم و درنگ کردم تا این را بگویم، که به جلال ِ خداوند سوگند که پشیمانی ِ آنان که از اهل ِ خطایی (که نادم است) نمی گذرند از پشیمانی ِ اهل ِ خطا بیشتر خواهد بود (نه به این خاطر که حق ندارند، بلکه حق دارند طریق ِ عدل پیش گیرند) در آن روزی که خواهند دید خداوند با آنان که با او معامله کردند و به خاطر ِ او صبر نموده و بخشیده و مورد ِ مغفرت قرار دادند، چگونه معامله می کند و چگونه حسابی با آنان خواهد داشت. پس امروز گذشتن از انسان هایی چون من برای آنان که اهل معامله اند آسان خواهد بود. آنان که سینه هایشان گشاده و ایمانشان به صدق ِ وعده های خداوند بیشتر است.

اگر دینی بر گردن ِ من دارید و می دانید که من توانایی ِ ادای آن را دارم، بسم الله و اگر واقف بر ضعف و ناتوانی ِ من و شرایطم هستید، من خواهان ِ عفو و گذشتم.

----------------------------------------------------------------


خدایا کمک کن تا از ایمان آورندگان به تو بوده و در حقیقت ِ ایمان ِ خود از دروغگویان نباشم.

آمین یا ربّ العالمین


گنجشکماهی

15 مردادماه ِ 1393